اردشیر بابکان

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

اردشیر یکم یا اردشیر بابکان (یا پاپکان) بنیان‌گذار شاهنشاهی ساسانی (۲۲۶ - ۲۴۱ میلادی) است. اردشیر در پارسی میانه بصورت اَرتَخشَتر بوده بمعنی شهریاری مقدس (اَرتَه = مقدس و خشَتر = شاه).

او نزد مورخانی که در سده‌های نخستین هجری می ز‌یستد٬ پادشاهی خوش‌نام است. نیای او٬ ساسان٬ موبدی زردشتی بود که ریاست معبد آناهیتا را در پارس به عهده داشت. از این رو٬ خاندان ساسان در پارس از نفوذ و احترام لازم برخوردار بودند.

در زمانی که حکومت اشکانیان به دلیل اختلافات داخلی و جنگ های خارجی ضعیف شده بودند و در برابر رومیان کوتاه می‌آمدند، اردشیر (نوه ساسان) که قبلا حکمران پارس (عمدتاً فارس و کرمان) و نگهبان آتشکده آن بود به فکر تشکیل شاهنشاهى بزرگ افتاد. اردشیر به مردم می گفت که حکومت ملوک الطوایفی موجب آشفتگی اوضاع ایران شده است و نیز رواج ادیان و آیین های مختلف، دین زردشتی را تهدید می کند؛ او وعده می داد که اگر به قدرت برسد دین زردشتی را رسمیت خواهد بخشید و به جای شیوهٔ ملوک الطوایفی حکومت مرکزی مقتدری ایجاد خواهد کرد و وسعت مرزهای ایران را به قبل از حملهٔ اسکندر خواهد رسانید. اردشیر تقریباً به وعده های خود عمل کرد.

او ابتدا طغيان دارابگرد را فرونشاند و به كرمان تاخت و پادشاه آنجا بلاش (ولخش) را گرفت و پسر خود اردشیر را والی آنجا كرد. آنگاه بسال 223م. علم طغيان برافراشت، و پادشاهان خوزستان و عمان را مطيع خود كرد. اردوان قصد سركوب کردن اردشير كرد و به پادشاه خوزستان دستور داد اردشير را بازدارد و به تیسفون فرستد ولی اردشير پيش‌دستى كرد ابتدا شاذشاهپور شهريار اصفهان را شكست داد و كشت و آنگاه رو به اهواز نهاد و پادشاه خوزستان را از پاى درآورد و ولايت كوچك میشان را (در دهانهٔ دجله و كرانهٔ خليج فارس) فروگرفت. سرانجام نبرد بزرگى ميان اردشير و شاهنشاه اشكانی كه خود فرماندهى سپاه را داشت در جلگهٔ هرمزدگان خوزستان درگرفت و در روز 28 آوريل 224 م. سپاه اشكانی شكست خورد و اردوان كشته شد. چندى بعد اردشير پيروزمندانه وارد تيسفون گرديد و در ۲۳ ژوئن سال ۲۲۶ (میلادی) در معبد آناهیتا در استخر يا در تنگهٔ نقش رجب تاجگذارى كرد و عنوان «شاهنشاه ايران» را برگزيد، و ايران در تحت تسلط او درآمد. اما ارمنستان و گرجستان موقّتاً مستقل ماندند.

اردشير پس از تسخير سگستان و ابرشهر (در خراسان) و مرو و خوارزم و بلخ قدرت خود را بر نواحى شرقى نيز بسط داد و پادشاهان کوشان (درهٔ کابل و پنجاب) و توران قزدار (در جنوب کویته) و مكوران (يا مكران) سفیرانی بحضور او فرستادند، و او را به شاهنشاهى شناختند. آنگاه به ايران بازگشت و معابد بسیاری در شهرهای ایران برپا کرد و به جنگ رومیان رفت؛ زیرا دولت روم که خبر سقوط اشکانیان را شنیده بود، فرصت را غنیمت شمرده و در امور ارمنستان دخالت می کرد. او قصد داشت در آنجا حکومتی دست نشانده ایجاد کند. اردشیر به قصد جنگ با روميان در سال 228 م. از فرات گذشت. قيصر روم، الکساندر سِوِر سه سپاه مأمور حمله به ايران كرد، اردشير هر سه سپاه را درهم شكست و حرّان و نصیبین را گرفت و آنگاه روى به ارمنستان نهاد و خسرو پادشاه آنجا را شكست داد و كشت. پس از شکست دادن رومیان در مراسم تاجگذاری، همانند داریوش بزرگ گفت که به خواست اهورامزدا شاه ایرانیان می‌شود که مردمی نجیب و بزرگوار هستند و دروغ نمی‌گویند. مردم کرمان که اردشیر قبلاً در نظر داشت آنجا را پایتخت ایران کند به منظور نشان دادن خرسندی خود از پیروزی او بر اردوان و به شاهی رسیدنش، شهری را که در آن استان ساخته بود «به اردشیر» نامگذاری کردند. اين شهر كه نام آن از زمان چیرگی عرب‌ها بردسیر تلفظ می‌شود پیشتر روستای کوچکی بود که توسط اردشیر عمران و توسعه داده شده و به صورت شهر درآمده بود.

اردشير براى تقويت بنياد شاهنشاهى ايران كارهاى مؤثرى انجام داد، با رسمى كردن دین زردشت و تعقيب و كشتار شاهزادگان ساسانی بنياد سلطنت و حكومت را استوار ساخت. كارهاى بزرگ اردشير را بشرح زير مى‌توان خلاصه كرد:

  • ايجاد مركزيت و تبديل پادشاهان محلى به نجباى دربارى،
  • جمع‌آورى اوستا كه از روزگار بلاش یکم اشکانی آغاز شده بود،
  • رسمى كردن دين زردشت،
  • تقسيم مردم به طبقات،
  • ايجاد آرامش و امنیت،
  • زنده كردن سپاه جاويدان داريوش بزرگ،
  • تخفيف كيفرها.

اردشیر پاپکان ملی‌گرایی ایرانی را بر محور آموزشهای زرتشت احیاء کرد. با پیروی از روش اردشیر، دیلمیان و صفویان بعدا ملی‌گرایی ایرانی را بر محور ایراندوستی و مذهب شیعه زنده کردند. انديشه و سياست اردشير را در دو جمله خلاصه كرده‌اند: بجاى آزادى دورهٔ اشكانی بايد نظم و قانون واحدى حكمفرما باشد. دين و دولت بهم بسته‌اند، يكى بى‌ديگرى نپايد.

[ویرایش] سرگذشت اردشیر بابکان

وی پدر شاپور یکم ساسانی است. خانواده اردشیر وخود وی از روحانیون بنام زردشتی در منطقه فارس بودند. خود اردشیر نظامی بود امّا مانند نیاکانش به دین زردشت تعصّب بسی داشت و از اینکه میدید اشکانیان دین زردشتی را به عنوان دین رسمی کشور نمی پذیرفتند،خشمگین می شد.البتّه وی خواهان قدرت نیز بود. به همین خاطر با لشگری بزرگ در سال224میلادی، اردوان پنجم را شکست داد و به پادشاهی رسید. اوشهر تیسفون را که پایتخت اشکانیان بود- درنزدیکی شهر عراق- را تصرّف کرد وآنرا پایتخت خود قرار داد.اردشیر در سال226م.تاج گذاری کرد.اونخستین شاه دودمان ساسانی بود.اردوان پنجم دختری زیبارو و خردمند به نام میّرود داشت.اردشیر پس از کشتن اردوان،این دختر را دید وعاشق او شد.وقتی اردشیر از خانواده او پرسید،دختر پاسخ داد: ((کنیز یکی از زنان اردوانم.)) اردشیر پرسید: ((دوشیزه ای یا زن؟)) _((دوشیزه)) اردشیر خوشحال شد وسپس با او ازدواج کرد.هفت ماه پس از ازدواج،فهمید که میّرود دختر اردوان است وبرای اینکه اردشیر مبادا او را بکشد خود را به دروغ کنیز معرّفی کرده است.بنابراین اردشیر از وزیرش اَبَرسام- دربرخی کتاب ها نام او هرجنداست – خواست که اورا ببرد و او را بکشد.ابرسام برای اجرای دستور اردشیر دختر را بیرون برد تا بکشدش امّا میّرود به ابرسام که مرد خردمند وخوبی بود گفت: امروز هفت ماه است که فرزندی در شکم دارم.اگر من سزاوار کشتن باشم ،این فرزند را نباید کشت. ابرسام،هنگامی که این سخن را شنید،نزد اردشیر رفت و موضوع را گفت.اما اردشیر که هنوز از دست میّرود خشمگین بود دوباره دستور به کشتن او داد. ابرسام میدانست که شاه پس از مدتی از تصمیم اش پشیمان خواهد شد ،میّرود را نکشت و او را از چشم شاه پنهان کرد. چندی بعد میرود فرزندی زیبا به دنیا آورد. ابرسام اورا شاهپور یا همان شاپور نامید. شاپور دور از چشم پدر بزرگ شد وبه هفت سالگی رسید. روزی اردشیر در شکارگاه سلطنتی به دنبال گورخری ماده و فرزندش می تاخت که ناگهان گورخر نر خود را به او نزدیک ساخت تا اردشیر قصد جان او را بکند تا جفت و بچه اش نجات یابند. گور خر ماده بازگشت و بچه اش را از مهلکه فرار دادو خود به کام مرگ گرفتار شد.این اتفاق اردشیر را بسیار اندوهگین کرد و اورا به یاد زن و فرزندش انداخت. او از فرمانی که داده بود بسیار پشیمان شد ودلش به حال آن دو سوخت و همچنان که سوار بر اسب بود با صدای بلند گریست. ابرسام در برابر پادشاه زانو زد و گفت: من آن زن را که شما دستور مرگش داده بودید ،نکشتم و او پسری زیبا و باهوش به دنیا آورده که اگر دستور دهید من آن دو را نزد شما خواهم آورد. اردشیر از این خبر بسیار خوشحال شد و فرمان داد دهان ابرسام را پر از گُر و گهر کنند. آنگاه به او گفت :فرزندم را همراه یکصد بچه هم سن و سال او را پیش من آور.لباس همگی آن ها یک دست و یک رنگ باشد. برای آنها بازی چوگان ترتیب ده و آنان را به میدان بفرست . من در میان آنان فرزند خود را خواهم شناخت. ابرسام نیز چنین کرد و کودکان را پیش اردشیر آورد،اردشیر یک یک آنان را به دقت نگریست.همین که به شاپور رسید وی را شناخت - از روی شباهتی که با خود داشت – او خودرا نگه داشت و چیزی نگفت.سپس دستور داد به هر کدام از بچه ها چوگانی دهند تا درمقابل او بازی کنند و بعد وی به ابرسام گفت: کاری کن تا گوی در ایوان من بیافتد. اندکی از بازی گذشته بود که گوی در برابر تخت اردشیر افتاد و کسی از بچه ها برای برداشتن آن از روی ترس اقدامی نکردند ولی شاپور بدون ترس برای برداشتن توپ پیش رفت و تا خواست که توپ را بردارد اردشیر دستش را گرفت و او را در آغوش کشید. وگفت: اگر قدرت وشهرت انسان به اوج آسمان هم رسد ، نمیتواند از اراده و تصمیم خداوند فرار کند. هر آنچه که پروردگار بخواهد همان میشود. سپس دستور داد تا بر سر وروی او جواهر بریزند و سپس دستور داد میرود را به حضورش بیاورند.و بعد درحق او مهرانی های بسیاری کرد.


سلف:
اردوان پنجم اشکانی


و
بلاش ششم اشکانی

شاهنشاه ساسانی جانشین:
شاپور یکم


[ویرایش] منبع

تاریخ ایران باستان ،حسن پیر نیا تاریخ ایران قدیم از آغاز تا انقراض ساسانیان ،بویل.جی.آ.تاریخ سیاسی ایران در ساسانیان