بحث کاربر:پارمیدا

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

[ویرایش] خوش آمدید


سلام پارمیدا، به ویکی‌پدیا خوش آمدید. از مشارکت شما سپاسگزارم. امیدوارم که از اینجا خوشتان بیاید و تصمیم به ماندن بگیرید. پیوندهای زیر برای کاربرهای جدید مفیدند:

امیدوارم از ویکی‌پدیانویس بودن لذت ببرید! لطفاً برای آزمایش از ویکی‌پدیا:گودال ماسه‌بازی استفاده کنید و (فقط) در صفحات بحث نام خود را با چهار علامت مدک امضا کنید، (~~~~)، با این کار نام شما و تاریخ به عنوان امضا درج خواهد شد. در صورتی که سوال داشتید، به صفحهٔ ویکی‌پدیا:میز کمک بروید، یا اینکه از من در صفحهٔ بحثم بپرسید. باز هم خوش آمد می‌گویم.
شاد باشید! --Hoseyn_1 #Talk ۲۱:۵۸, ۲۳ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

[ویرایش] جنگ های ایران در روزگار باستان

جنگ های ایران در روزگار باستان

(در زمان لشکر کشی اسکندر مقدونی به ایران زمین)

1)نبرد گرانیک یا گرانیکوس 2)نبرد ایسوس 3)نبرد گوگمل

نبرد گرانیک یا گرانیکوس

اسکندر در بهار 344 پیش از میلاد از بغاز داردانل گذشته وارد آسیای صغیر شد.نخستین نبرد وی در کنار رود گرانیک روی داد که به دریای مر مره می ریزد .شمار سپاهیان ایران از هشت هزار سواره نظام ایرانی و هشت هزار پیاده اجیر یونانی تشکیل می شد .سپهر داد سردار ایرانی که داماد داریوش بود زوبینی بر شانه راست اسکندر زده او را مجروح ساخت ولی خود بدست اسکندر از پای در آمد .برادر سپهرداد که به یاری وی شتافته بود با شمشیر خود ضربتی سخت بر کلاه خود اسکندر وارد آورد چنانکه آنرا به دو نیم کرد.ولی هنگامی که می خواست ضربت دوم را وارد آورد یکی از سرداران مقدونی شمشیری بر دست او زد و بدین ترتیب اسکندر را از مرگی حتمی نجات داد.جنگ گرانیکوس بسبب کشته شدن بسیا ری از سرداران بزرگ ایران به سود اسکندر پایان پذیرفت.اسکندر سپس شهر سارد پایتخت لیدی را نیز گرفت و بر بخش بزرگی از آسیای صغیر دست یافت.در این زمان ممنون سردار یونانی داریوش که مردی دلیر و کاردان بود کوشید تا از راه دریا بر مقدونیه حمله برد و یونانیان را بر ضد اسکندر بشوراند و بدینوسیله او را از آسیا به اروپا بازگرداند . وی با این نیت سیصد کشتی برداشته به تسخیر جزایر پرداخت مردم آتن و اسپارت نیز با نظر و قصد وی موافق و همراه بودند.ولی بخت با اسکندر یار بود زیرا که این سردار با کفایت ناگهان درگذشت و اسکندر با خاطری آسوده راه ایران در پیش گرفت . هنگامیکه داریوش از شکست گرانیکوس و پیشروی اسکندر آگاهی یافت سپاهی که شمار نفرات آنرا بین 322 تا 600 هزار نوشته اند گرد آورد و عازم جلو گیری از دشمن شد.


نبرد ایسوس


داریوش و اسکندر در نزدیکی شهر ایسوس با یکدیگر رو به رو شدند . ایسوس در کنار خلیج اسکندرون قرار داشت و دشتی که در همسایگی این شهر قرار گرفته بود محل نبرد دو حریف شد . این دشت از سوی شمال به تپه هایی محدود بود واز طرف جنوب به دریا می پیوست . پهنای دشت مزبور را در حدود دو هزاروپانصد متر نوشته اند.و بدیهیست که جنگیدن در وسعتی بدین کمی برای سپاه عظیم داریوش آسان نبود . در این جنگ نخست سپاهیان ایران خود را به پشت سپاه اسکندر رسانده راه را بر آن بستند بطوریکه بیم آن می رفت که نیروی جنگی مقد ونی محاصره و نابود شود. ولی اسکندر از این وضع نهراسید و به جنگ پرداخت. بسیاری از افراد دو طرف کشته شدند . اسکندر خود به گردونه ی داریوش حمله برد. اما سرداران داریوش برای حفظ جان او از جان کوشیده بسیاری از فرماندهان سپاه دشمن را به خاک افکندند و خود اسکندر نیز مجروح گردید.ولی در پایان اسبان گردونه ی داریوش بسبب زخمهایی که برداشته بودند رمیدن آغاز کردند.پس داریوش هراسان شده بر گردونه ای دیگر نشست وچون دسته ای از سپاهیانش گریختند وی نیز از معرکه جان بدر برد.پس از فرار داریوش ایرانیان شکست خوردند و اردویشان بغارت رفت و مادر.زن.پسر و دختر داریوش نیز بدست اسکندر گرفتار شدند.این پیشامد داریو ش را بر آن داشت تا از اسکندر درخواست صلح کند.ولی اسکندر بدین کار تن در نداد و چون در همان زمان سوریه را نیز بسبب خیابت حکمرانش به آسانی گرفته بود آهنگ فینیقیه کرد.مردم شهر صیدا مقدم اسکندر را پذیرا شده و پیروزیش را به رسمیت شناختند. ولی شهر صور پایداری ورزید و بسیاری از سپاهیان اسکندر را بر خاک افکند . سرانجام اسکندر پس از هفت ماه نبرد آن شهر را بتصرف در آورد و به قتل عام مردم آن پرداخت.


نبرد گوگمل

اسکندر پس از این پیروزی عازم مصر شد . مصریان که از پیروزیهایش آگاهی یافته بودند از در فرمانبرداری در آمدند . اسکندر بی هیچ زحمتی بر سر اسر مصر دست یا فت و فرمان داد تا در کنار دریای مدیترانه بندری بنامش ساخته شود :بندر اسکندریه. شاه مقدونی سپس به عزم تعقیب داریوش و تسخیر ایران از مصر به سوریه بازگشت و با شتاب از فرات و دجله گذشت ودر گوگمل واقع در نزدیکی موصل امروزی با سپاه دشمن روبه رو گردید . در آنجا فزونی سپاهیان داریوش موجب هراس سربازان اسکندر شد. اما او ایشانرا دلداری داده به جنگ بر انگیخت.نخست پیروزی با ایرانیان بود و آنان بخشی از اردوی مقدونیان را غارت کردند . ولی باز هم اسکندر چنانکه شیوه ی او بود بجانب داریوش تاخت و با زوبینی ارابه ران او را از پای در آورد. افراد سپاه ایران که گمان می کردند بجان شاه آسیب رسیده راه گریز در پیش گرفتند.داریوش که خود را تنها یافته بود پای به فرار نهاد و اسکندر که امیدی به پیروزی نداشت کامروا گردید.داریوش از گوگمل بسوی همدان رفت. اسکندر نیز بجانب ایران رهسپار شده و شهرهای بابل و شوش را بسبب خیانت حکمرانان آنها بی هیچ رنجی گرفت خزاین و نفایس بسیاری به چنگ آورد و عازم پارس و تخت جمشید شد. در بندر پارس یک سردار ایرانی بنام آریو برزن که بیست و پنج هزار سپاهی را در اختیار داشت راه را بر اسکندر گرفت وبسیاری از سپاهیان مقدونی را نابود ساخت. این سردار کار را بدانجا رساند که اسکندر ناگزیر به عقب نشینی شد .ولی سرانجام به راهنمایی یکی از اسیران جنگی خود را از بیراهه به پشت سپاه ایران رساند و جنگاوران آریو برزن را در محاصره گرفت. سردار دلیر ایرانی که خود را محصور دشمن می دید با پنجهزار مرد جنگی بر سپاه مقدونی حمله برد . گروهی از آنان را به هلاکت رساند صفهای دشمن را در هم شکست و راه تخت جمشید را درپیش گرفت .اما از آنجا که دسته ای از سپاهیان اسکندر میان او و تخت جمشید قرار گرفته بودند نتوانست بدانجا وارد شود. ناگزیر بازگشت و آنقدر جنگید تا خود و همه ی سربازانش بر خاک افتاده در راه میهن خویش جان سپردند. اسکندر تخت جمشید را هم به آسانی گرفت شمار انبوهی از مردم بیگناه را کشت و شهر را به باد غارت و یغما برد. ستمکاری و بدرفتاری اسکندر در این مورد به پایه ای رسید که تاریخ از بیان آن ننگ دارد. بسیاری از ایرانیان خانه ها را سوختند و خود را کشتند.کاخ های شاهی ایران لگدکوب سربازان بی سروپای مقدونی گردید. خزاین شاهنشاهان هخامنشی بدست آن قوم وحشی به یغما رفت. اسکندر برای تکمیل اعمال ننگین خویش کاخ شاهنشاهی هخامنشی را به آتش کشید و با این کار خاکستر بدنامی بر سر خویش ریخت.او از سر نادانی بر این باور بود که با سوختن تخت جمشید به استقلال ایران خاتمه خواهد داد.ولی برخلاف پندار اسکندر پس از زوال دولت مستعجل او باز هم استقلال کشور شاهنشاهی ایران بر مبنایی استوار قرار گرفت و از آن کشور گشایی خرابکارانه جز نامی ننگین در تاریخ ایران بر جای نماند. اسکندر پس از آسوده خاطری از غارت و انهدام تخت جمشید به همدان رفت و آنچه را که از چپاول خزاین بابل و شوش و تخت جمشید گرد آورده بود با شش هزار مقدونی در آن شهر نهاد و به دنبا ل داریوش عازم پارت (خراسان ) گردید .



دشمنان ایران در روزگار باستان

1 - دیوان بموجب مندرجات اوستا اقوام و طوایفی که بی جهت و بفرمان فطرت ناپاک خویش موجبات رنج و آزار و زحمت و تیمار سایر گروه ها را فراهم می سازند انگره مینو یا اهریمنان و پیروان ایشان موجوداتی هستند که دئو نام دارند .در اوستا دیو به معنی آفریده ایست زیانمند وخطرناک و آسیب رسان و در ردیف ددان و جانوران قرار دارد. علاوه بر آن این کلمه بر خدایان خدایان مذاهب غیر ایرانی نیز اطلاق می گردد.چه کلمه دوا در سانسکریت و مذهب بودا بمعنای خدا وفروغ وموجود درخشنده بوده و این دوا با کلمه دیوا مندرج در اوستا از یک ریشه شمرده شده است.همچنین دو کلمه زئوس ودئوس لاتین را از همان اصل دانسته اند و کلمه ی دیویسنان یعنی دیو پرستان ناظر بر همین معناست. از دیدگاه داستانهای ملی گرچه دیوان به نسل آدمیان تعلق ندارند ولی در عین حال از صفات انسانی نیز بی بهره نیستند .حکومت و سلطنت ورئیس ورهبر دارند.سخن می گویند و واجد فهم و درکند و در برخورد با سختیها به چاره اندیشی می پردازند.دیوان به طور معمول سیه چرده اند دندان ها یی چون گراز دارند و اندامشان را موهای بلند می پوشاند.فردوسی یکی از دیوانی را که بدست رستم کشته شده اند چنین توصیف می کند:


سرش چون سر پیل و مویش دراز دهان پر زدندان ها چون گراز ودو چشمش سپید و لبانش سیا ه تنش را نشا یست کرد نگاه

بموجب گفته های شاهنامه و حماسه های ملی دیوان موجوداتی زشت چهره بدخو غیر آریایی و با کیش ایرانیان مزدا پرست بیگانه اند:

تو مر دیو را مردم بد شناس کسی کو ندارد ز یزدان سپاس


بروایت کتب پهلوی دیوان مازندران آفریدگان عجیب الخلقه و ستبر اندامی بودند که در غارها زندگی می کردند.بنابهمین روایات مازندران هرگز یک ناحیه ی ایرانی بشمار نمی رفت و حتی مردم آن سرزمین را فرزندان پدر و مادری غیر ایرانی می شمردند.شاهنامه نیز از آنان به عنوان نسلی دیگر یاد می کند.از میان شاهان ایران تنها فردی که جرات یافت بر مازندران بتازد وآن خطه را بتصرف در آورد کیکاووس بود که با وجود منع پهلوانان و بخصوص زال بدین کار دست یازید و به چنگا ل دیو سفید گرفتار آمد و به نیروی سحر و جادو بینایی خود را از دست داد و چنانکه در شاهنامه آمده است رستم پهلوان نامی ایران پس از گذشتن از هفت خوان بر شاه مازندران استیلا یافته او را به هلاکت رساند و سپس دیو سپید را بچنگ آورد وبا کشتن او کیکاووس وسپاه او را رهایی بخشید. 2)تورانیان

الف)افراسیاب

پس از دیوان بزرگترین دشمنان ایران تورانیا نند.فرید ون بهنگام تقسیم قلمرو سلطنت بین سه پسر خویش سرزمین خوارزم را به پسر دومش تور بخشید و آن خطه باعتبار نام این پسر توران نام گرفت وپشنگ و پسرش افراسیاب از اعقاب تورند.در اوستا از افراسیا ب با نام فرنگرسین و صفت نئیری یعنی گناهکار یاد شده است.توران در شمال شرقی ایران قرار گرفته بود و میتوان آن را خوارزم یا حدود آن و یا نقطه ای از ماورا النهر دانست.پشنگ وافراسیاب پی در پی به ایران لشکر می کشیدند و موجبات نا آرامی اوضاع کشور و کشت و کشتارهای دو جانبه را فراهم می آوردند و پادشاهان ایران هیچ گاه از هجوم و گزند این دو مهاجم مزاحم آسوده خاطر نبودند.بنا به روایت دینکرد اهریمن افراسیاب را نیز چون ضحاک و الکساندر جاویدان ساخته بود اما هرمزد آنها را در معرض فنا پذیری قرار داد.بعقیده هرتل آلمانی فرنگرسین خدای جنگ و بزرگترین خدای اقوام تورانی بوده است.طبق اشعار شاهنامه افراسیاب علاوه بر دارا بودن نیروی پهلوانی جادوگری زورمند بود که می توانست به جادویی جهان را در چشم حریف خویش تیره سازد و قوت بازوان را از او سلب کند.افراسیاب از قارن و زال و بخصوص از رستم در هراس بود.زیرا جادویش در آنان کارگر نمی افتاد.سرانجام شخصی بنام هوم افراسیاب را دستگیر و به کیخسرو تسلیم کرد و کیخسرو بانتقام خون سیاوش او را به هلاکت رساند.


ب) اغریرث

افراسیاب دو برادر بنام اغریرث و گرسیوز داشت . نام اغریرث در اوستا به صورت اغرئه رثه و موصوف به صفت نروا یعنی قهرمان و دلاور آمده و وی از نیکان شمرده شده است.در نبردی که میان افراسیب و نوذر در گرفت بسیاری از ایرانیان به اسارت برده شدند.اغریرث در پنهان گرفتاران را رها ساخت و افراسیاب بهمین جهت برادر را از میان برد.وی جوانی با تدبیر خردمند بخشنده و مهربان و دارای پسری بنام گپت شه بود که از سر تا کمر بانسان می مانست و از آنجا به پایین به گاو شباهت داشت.


پ) گرسیوز

نام وی در اوستا کرسوزدا ضبط گردیده است .وی مردی فتنه انگیز دروغگو و بی آزرم شناسانده شده است.بنابروایت شاهنامه هنگامیکه افراسیاب دختر خود فرنگیس را به همسری سیاووش شهزادهی ایرانی در می آورد گرسیوز در ظاهر با سیاووش یارو با او همدم است ولی در نهان نزذ افراسیاب از او به بد گویی می پردازد و ذهن برادر را نسبت به داماد خویش تیره می سازد. گرسیوز نیز در کنار دریاچه ی چئچست بدست کیخسرو کشته شد.


ت) ارجاسب

در اوستا این نام به صورت ارجه تاسپا یعنی دارنده ی اسب ارجدار و قیمتی آمده است .وی پس از افراسیاب بزرگترین پادشاه توران و آخرین د شمن شهریاران ایران بشمار می آید. در دوران پادشاهی گشتاسب هنگامیکه اسفندیار بسبب بدگویی حسودان در زندان بسرمی برد و گشتاسب نیز در بلخ حضور نداشت ارجاسب به ایران لشکر کشیده گروه انبوهی را به هلاکت رساند.ویرانیها ببار آورد و دو دختر گشتاسب را به اسارت برد.متعاقب این واقعه اسفندیار بر ارجاسب هجوم برد وی و پهلوانانش را به دیار نیستی فرستاد و خواهران خویش را از بند رهایی بخشید.

ث) خاندان

ضبط اوستایی این نام وئسه کایه است و بموجب منبع مزبور بنیانگذار این خاندان وئسه نام دارد بنابروایت فردوسی در دوران پشنگ پدر افراسیاب ویسه سپهسالاری توران را بر عهده داشت. این مقام در زمان افراسیاب به پیران پسر ویسه واگذار گردید.پیران مردی با تدبیر خردمند و مهربان بود و نسبت به سیاووش و پسرش کیخسرو محبت بسیار می ورزید.سرانجام پیران بدست یکی از گردان نامی ایران بنام کشوادگان بهلاکت رسید.در شاهنامه از پسران ویسه تحت عنوان ویسه یاد شده و نبرد آنان با توس سپهسالار ایران معروف است.