بحث کاربر:Hameddarab

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

نوشتن درباره شعر نصرت رحماني ضروري است؛ ضرورتي که کمتر به آن پرداخته شده است. چراکه اشعار نصرت رحماني از جنسي نيست که نظر علاقه مندان به پژوهش درباره شعر معاصر ايران را به خود جلب کند. شعر او نه شعر فرم گراي موج هاي متفاوت شعر معاصر است و نه ريشه در اجتماعياتي دارد که تحت عنوان شعر، به ناف تاريخ شعر فارسي بسته شده اند. با اين حال نصرت رحماني جداي از شعرهايش، خود نيز بخشي از تاريخ معاصر شعر فارسي است. واضح تر اگر بگويم پديده اي همچون نصرت رحماني، کمتر در ادبيات فارسي وجود داشته است؛ پديده اي که شعرهايش بدون او شکل نگرفته اند. نه اينکه آثارش بدون زندگي نصرت حيات نداشته باشند بلکه شعرها و زندگي او پديده اي را خلق کرده که از هر لحاظ منحصر به فرد است؛ پديده نصرت رحماني. در اين مقاله مي کوشم از چند حيث هم به اهميت اين شاعر بپردازم هم اينکه يک بررسي اجمالي از آثار او ارائه کنم.

نصرت، شاعر در خويش، شاعر کافه ها

نصرت رحماني از معدود شاعران معاصر ايران بوده که با تمام وجودش شاعر بوده است. بدين معنا که تفکيک هيچ لحظه اي از زندگي او از شعرهايش ممکن نيست. حتي گاه به نظر مي رسد که خود نصرت در شاعرانگي از شعرش جلوتر بوده است. رحماني چه در آن سال هاي جواني و در کافه نشيني هاي دهه چهل و چه در دهه آخر عمرش که در رشت زندگي مي کرد فارغ از نامش زيست. آن گونه که خود مي خواست. گفته اند که همينگوي به اين دليل مي خواست خودش را بکشد چون فکر مي کرد اين تنها چيزي است که تجربه نکرده و وسوسه اين تجربه به جانش افتاده بود. رحماني در تمام عمرش وجهه اي از شاعري را ارائه کرد که پيشتر کمتر در تاريخ شعر معاصر بروز پيدا کرده بود. او مي زيست، تجربه مي کرد و مي نوشت همچون همينگوي. در عصري که شعر در ايران رداي سنت را کنار گذاشته بود و لباس مدرن را به تن کرده بود اين رحماني بود که در زندگي اش عليه سنت شوريد. نيچه نهيليسم را شورش عليه سنت و نظام اجتماعي و اخلاقي حاکم تلقي مي کند. وقتي که دنياي پوچ فرد، هر آنچه بود را برايش بي معنا مي کند و در عين حال چيزي به عنوان «هست» ندارد که جايگزين «بود» کند و اين وصف حال شاعر مورد بحث ماست که فارغ از فضاي سياست زده دهه چهل، شعري سرشار از سياهي را ارائه مي کرد. شعري که بيش از آنکه منورالفکرهاي سرخورده را خطاب قرار بدهد رو به مردمي داشت که رفتار اجتماعي شان همانگونه بود که رحماني مي زيست. به تناسب همين ويژگي بود که در آن سال ها عده اي از منتقدين او را شاعر عياران مي ناميدند. در خاطرات اهالي از حضور نصرت در کافه ها (آن روزها که کافه نشيني مسلک شاعران بود) و شيطنت هايش و نقشي که با همراهان بازي مي کرد در سال هاي گذشته روايات زيادي شده است. روايت هاي شفاهي جذابي هم از منازعات نصرت هست که مشخص نيست چرا هيچ يک از شاهدان ماجرا رغبتي براي نقل کردن شان ندارند. قصه دعواي نصرت رحماني و رضا براهني را (که گويا در آن دوره به هتل نادري مي رفت) اکثر بازيگران عرصه شعر معاصر تاييد مي کنند. آنجا که کار شاعر به کلانتري نيز مي کشد. اما نکته جالب نفوذ رحماني در بين مردم بود و در آن منازعه نيز همين نفوذ، پارتي او براي رهايي از دردسري قضايي بود. چرا که در کلانتري، او با مخاطبان شعرش روبه رو شده بود که حکماً هيچ گاه راي به دردسر شاعرشان نمي دادند. نصرت، شاعر همين قشر بود. قشري که دعوا مي کرد، چاقو مي کشيد و در فقر زندگي مي کرد. اما با همه اينها شعر نصرت، ايدئولوژيک نبود. شعري که بخواهد ارزش خود را فداي حقنه کردن خود به «خلق» کند. (در اين مورد در بند پاياني بيشتر توضيح مي دهم) او کاري نداشت که براهني با چه استدلال هايي شعرهاي شاملو را به چالش کشيده بود. نه اينکه از منطق و استدلالات شعري ناآگاه باشد، که مقدمه هاي هوشمندانه اي که در ابتداي برخي مجموعه هايش مي نوشت نشان مي داد که او ساختمان شعر را خوب مي کاود. اما او از جنس خودش بود، شاعري که شاعرانگي مي کرد. آنگونه رفتار مي کرد که ديگران جسارتش را نداشتند. يا چنان حرف مي زد که بقيه نمي توانستند. شايد به همين دليل محبوبً شاعران بود و کمتر در مجادلات شعري به او و شعرش تاختند. جز براهني که در کتاب «طلا در مس» او را غول يک چشمي دانسته بود که جهان را کثيف مي بيند (و هم او البته در چند جاي ديگر کتاب لب به ستايش شعر و زبانً شعر رحماني گشود و حتي اولين دفتر شعر رويايي را تحت تاثير دنياي شعر رحماني مي داند) کمتر شاعر و منتقدي پيدا مي شود که شعر رحماني را پس زده باشد يا جايگاه مهمي براي او در ادبيات معاصر فارسي قائل نشود.

نصرت رحماني پديده اي فراتر از شعرش بود. اگر بسياري از شاعران ما در شعرشان آوانگاردتر و پيش بيني ناپذيرتر از زندگي روزمره شان بوده اند، رحماني گاهي حتي از ديوارهاي بلند شعرش عبور مي کرد و زندگي نامتعارف تري را پي مي گرفت. ده سال پاياني عمر او که در رشت گذشت باز هم سرشار از اين نوع زندگي منحصربه فرد بود. وقتي که نصرت، نشستن در قهوه خانه هاي پيرسرا (يکي از محله هاي قديمي رشت) را به محفل هاي ادبي ترجيح مي داد و با آناني دمخور بود که نمي دانستند آن که کنارشان نشسته و در استکان کمر باريک چاي مي نوشد؛ نصرت است نصرت رحماني.

اگر فروغ فرخزاد را براي عرضه زنانگي در شعرش شاعري جسور مي دانيم نصرت رحماني شاعري بود که تمام زواياي زندگي اش را در شعرش مي ريخت. آن بند از شعر او که از زبان مادرش مي گويد؛ «نصرت شنيده ام ترياک مي کشي؟» را که خاطرتان هست؟

نصرت، شاعرِ شعرِ سياه

اولين مجموعه شعر نصرت رحماني با نام «کوچ» در سال 1333 منتشر شد. در حالي که فضاي پس از کودتاي 28 مرداد، شاعران را دچار نوعي سرخوردگي کرده بود و هر يک مي کوشيدند اين سرخوردگي را به نحوي با زبان استعاري در شعرشان بيان کنند، نصرت رحماني خودًجامعه را وارد شعر کرد. مهم ترين اتفاق زندگي نصرت درباره کتاب «کوچ» رخ داد. نيماي بزرگ بر مجموعه شعر «کوچ» مقدمه نوشت؛ «... آن چيزهايي که در زندگي هست و در شعر ديگران سايه اي از خود نشان مي دهد، در شعر شما بي پرده اند. اگر اين جرات را ديگران نپسندند براي شما عيب نيست،... از اينکه اشعار شما به بهانه اوزان آزاد، وزن را از دست نداده و دست به شلوغي نزده، قابل اين است که گفته شود؛ تجدد در شعرهاي شما با متانت انجام گرفته است، اگر در معني تند رفته ايد، در اداي معني دچار تندروي هايي که ديگران شده اند، نشده ايد،» اين مقدمه نيما فقط شامل شعر هاي کتاب «کوچ» نشد و نصرت رحماني تا پايان عمرش همانگونه نوشت که نيما تحليل کرده بود. رحماني هيچ گاه در نحوه سرودن شعر خطر نکرد. (شايد اين دليل ديگري باشد بر اين ادعا که زندگي او از شعرش جلوتر بود) اما «کوچ» که آغاز کار رحماني بود نويد شاعري با جسارت را مي داد که کلماتي را وارد شعر مي کرد که تا قبل از آن شاعران يا جرات نمي کردند آنها را وارد شعر کنند يا مجاز نمي شمردند. مجموعه شعر «کوچ» از لحاظ فرم تحت تاثير اشعار نادرپور بود و از لحاظ مضمون دنباله اي از اشعار فريدون توللي. ولي در شعر نصرت چيزهايي وجود داشت که باعث شد خيلي زود از زير چتر او (که به پيشواي شعر مرگ شهرت يافته بود) بيرون بيايد و خود خالق شعر سياه شود. شعري که به تعبير سپانلو «نقاشي پلشتي هاي جامعه»بود. شعر نصرت آکنده از تباهي، پوچي، نااميدي و سياهي است. در «کوچ»، «کوير» و «ترمه» شعر نصرت در مقابل شعر نادرپور از يک سو، و شعر اخوان ثالث از سوي ديگر بود. رمانتيسيسم مïلوٌن و پرزرق وبرق اشعار نادرپور در آثار رحماني جايش را به رمانتيسيسم سياه داده بود و از طرف ديگر اگر اخوان مي کوشيد با زباني فخيم، استعاره اي از شکست را در شعرش بازنمايي کند، شعر نصرت بيان خود جامعه بود، نه تحليل جامعه. و همين دليل سبب مي شد که شعر او به ميان اجتماع برود. آثار او در بين مردم دست به دست مي شد. چون او با زبان مردم و با همان واژگاني مي نوشت که مردم حرف مي زدند. از اين لحاظ مي توان اين شاعر را نقطه آغاز ورود کلمات کوچه بازاري به شعر دانست. کلماتي که شاعران روشنفکرمآب آن روز از به کار بردن شان امتناع مي کردند. در شعر رحماني رمانتيسيسم چهره بيروني شعرهاي عمدتاً اروتيک پس از کودتاي 28 مرداد 32 را ندارد. با اين وجود شعرهاي او از نظر ساختاري به شدت رمانتيک هستند. فضايي حزن آلود و دوگانه اي از «کام» و «ناکامي» که اولي رشک برانگيز و دست نيافتني و دومي همزاد شاعر محسوب مي شود؛

نپرسيد اي رفيقان از چه مستم / به هر در، در زدم طرفي نبستم / نمي خواهم، نمي خواهم، بدانم / که خواهم بود، کي بودم، کي هستم . (که خواهم بود - کوچ و کوير)اين شعر اگر چه در نگاه اول از نظر مفهوم به رباعيات خيام پهلو مي زند اما ظاهر فريبنده اين شعر نمي تواند ساختار رمانتيسيسمي آن را که مبتني بر ثنويت «کام» و «ناکامي» است پنهان کند. البته در آسيب شناسي شعر نصرت از اين منظر دو نکته را نبايد از نظر دور داشت؛ يکي اينکه رمانتيسيسم به معناي شعر عاشقانه نيست و طبعاً مخالفت با رمانتيسيسم در شعر به مفهوم مخالفت با شعر عاشقانه نيست. ديگر اينکه رمانتيسيسم، ويژگي اصلي کليت شعر معاصر بوده و منحصر به شعر رحماني نمي شود. حتي شعر احمد شاملو، برجسته ترين شاعر معاصر(پس از نيما) در قرن گذشته نيز ساختاري رمانتيک داشته است. بنابراين تاکيد بر رمانتيسيسم شعر نصرت، به معني کم ارزش شمردن شعرهاي او نيست بلکه از اين منظر، تاويل پوچ انگارانه آثار نصرت مردود تلقي مي شود.

همچنان که گفته شد چهارپاره هاي نصرت( که غالب شعرهاي او در اين قالب سروده شده)از نظر مضمون بسيار جسورانه بودند. در شعرهاي «ميعاد در لجن» شاعر از نهايت ظرفيت فرم شعرهايش براي بيان مضامين تلخ استفاده مي کند گاهي هم مي خواهد دستي در وزن ببرد اما ناکام مي ماند. در بندي از شعر «بلوف» نوع نگاه شاعر به پيرامونش به خوبي مشهود است؛ «با دست هاي خالي و خونين/ تنها/ با مردگان قمار توان کرد، شب به خير،» و اينگونه بود که به قول خودش «با چشم بسته از زيباترين راه ها» نگذشت اما ترجيح داد «با چشم باز از کوره راه هاي ظلمت» بگذرد. شاعر در ميعاد در لجن «نفرت ، عشق ، خودکشي ، گناه و خيانت » را در واقعيت هاي کوچه و بازار پيگيري مي کند اما در «حريق باد» به جست وجوي دروني دست مي زند. مجموعه «حريق باد» که در سال 1349 منتشر شد چيزي از «ميعاد در لجن»کم نداشت. اما چندان با استقبال مواجه نشد. بيست سال سکوت کافي بود تا نصرت رحماني با «شمشير، معشوقه قلم» بارديگر به عرصه شعر بازگردد. کتابي که چيزي به نصرت رحماني نيفزود. چرا که او در اين کتاب از خود فاصله گرفته بود و آن شده بود که دوري اش از آن به شعرش هويت مي بخشيد. او در منظومه بلند «شمشير، معشوقه قلم» روي به همان اجتماعياتي آورد که نقطه بارز شعرهاي گذشته اش امتناع از همين مساله بود؛ «زندگي چه هست جز انسان در درون خود/ و هيچ زنداني/ به کوچکي سلول مغز نيست.»

آخرين شعر نصرت رحماني «پياله دور دگر زد» در سال 1369 چاپ شد. کتابي متوسط که ترکيبي از روزهاي اوج شاعر و ضعف هاي «شمشير، معشوقه قلم» بود. ولي در اين کتاب شعري وجود دارد که به پيشاني نوشت نصرت رحماني تبديل شد. شعر «انهدام» که اوج تلخکامي و ياس و شکست جنگجويي است که نجنگيده اما شکست خورده است. او اين سرنوشت را تنها متعلق به خودش نمي داند بلکه آن را سرنوشت بشري مي داند که در کنار هم و در کنار نصرت زيسته اند. «انهدام» نمود ديگري از خودويرانگري شاعري است که اساسش بر شاعرانگي است. و مگر شاعرانگي غير از خارج شدن از نïرم هاي موجود است؟

شاعري اجتماعي و نه سياسي

نصرت رحماني هيچ گاه شعر سياسي ننوشت. اگرچه سرود؛ «هميشه...، آه هميشه/ هميشه ميله زندان زتيغ است/ هميشه تيغه شمشير تشنه خون است / هميشه به درهاي بسته مي بارد/ هميشه چکمه و مميز کينه مي کارد/ ببند دستم را/هميشه... /آه... / هميشه» و خسرو گلسرخي اين شعرش را مي ستايد اما رحماني شاعري سياسي نيست. حتي شکست خوردگان سياسي که در دهه 60 با اطلاق عنوان «اجتماعي» به شعر نصرت (اجتماعي در مفهوم چپ گرايانه سياسي) کوشيدند پيوندي بين شعر نصرت و سياست برقرار کنند سخت در اشتباه بودند. چون شعر نصرت اگرچه ريشه در اجتماع داشت اما رويکردي فردگرايانه و معطوف به خود داشت که به هويت شعرش غنا مي بخشيد. اتفاقاً اين وجه تمايز آثار رحماني با اخوان ثالث است که تاريخ مصرفش را هم افزايش مي دهد. او گزارشگر اجتماع نيست. نصرت در شعرهايش خودش است کسي که در اجتماع زندگي مي کند، عليه آن مي شورد و بنابراين بخشي از آن به حساب مي آيد. او در مقدمه اي که در ابتداي کتاب «ميعاد در لجن» نوشته تکليف اين مساله را روشن مي کند؛ «به نويسندگان روشنفکري که خود را مسوول و مشعل دار فکر جامعه مي دانند بايد گفت مشعل دارباشي ها هر روز بر آستان کسي بوسه مي زنند. به جز اين مسووليت که مشعل را دو دوستي تقديم کنند وظيفه اي ديگر ندارند و نمي خواهند داشته باشند.»

اينکه شاعر در شعرش پرتره اي از خويش را ارائه مي کند به معناي اين نيست که نسبت به جهان پيرامونش بي اعتناست. شاعر در شعر خودش را نابود مي کند تا هستي شعر را متولد کند. نصرت رحماني شاعري با اين ويژگي است. عصيان گري شعر او نشات گرفته از انهدام هستي شاعر در کلماتي است که در گوشه راست کاغذ خلق مي شوند. بعضي از منتقدين اين شاخصه شعر نصرت را به تعهد اجتماعي شاعر نسبت داده اند. اما نه نصرت شاعري اجتماعي است و نه شعري تحت عنوان شعر اجتماع(باويژگي هاي برشمرده تحت عنوان اين شعر) موضوعيت دارد.