بحث:ایلخانان مغول
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
[ویرایش] خدمات مغول در اعتلای ایران
بحث هویت ملّی و حسّ ملی یک حسّ جدیدی است و مربوط به 7 قرن اخیر است قبل از آن احساس تعلق به یک کشور در هیچ کجای دنیا وجود نداشته است. البته ممکن است یک مملکتی اسم خاصی را داشت و بحثهایی بود ولی اینها هویت فرهنگی یا تاریخی بودهاند. ولی هویت ملّی به معنای جدید آن نبوده است و بتدریج پدید آمده و شکل گرفته است. بعقیده ما هویت ملّی معلول همین 7قرن بوده است. 7قرنی که بشر را از چنبره یک سری از نهادهای زمینی که چهره قدسی برای خودشان پیدا کرده بودند آزاد کرد و به تشکیل حکومتهائی از نوع جدید منجر شد. وقتی مغولان حمله کردند قبل از آن یک نهاد خلافت را در جامعه داشتیم که نهاد مقدس بود و مردم احساس میکردند که زندگیشان با وجود خلیفه و نهاد خلافت مقدس شده و نه تنها مشروعیت حکومتها از نهاد خلافت کسب میشد بلکه مشروعیت زندگی و روابط فردی و اجتماعی هم قائم به وجود خلیفه بود و احساس میشد که وجود نهاد خلافت است که زندگی را شرعی میکند و حتی در ذهنیت مردمان این بود که بدون نهاد خلافت دین کنفیکون میشود. وقتی هلاکوخان مغول میخواست به بغداد حمله کند و خلیفه را براندازد همه فکر میکردند اگر خلیفه از بین برود ستارگان بهم خواهند خورد و اوضاع زندگی مختل خواهد شد و به هلاکوخان هم همین هشدارد را دادهاند امّا هلاکوخان مغول به بغداد رفت و آنجا را تصرف کرد و خلیفه را به قتل رساند و چیزی هم اتفاق نیفتاد همین که چیزی اتفاق نیفتاد ذهنیت عامه را دچار تحول کرد و احساس کردند که ما یک نهاد غیرمقدس را مقدس میدانستیم و فکر میکردیم که اگر نباشد زندگی مختل خواهد شد ولی از بین رفت و اتفاقی هم نیفتاد. اینجا بود که فکر تشیع که همیشه در ضعف بود و قدرت نداشت و احساس خلافت را غیرمشروع میدانست و معتقد بود که حالت قدسی نباید به نهادهای غیرمقدس داد میدان بروز پیدا کرد. ما میبینیم بعد از فتح بغداد توجه به تشیع و رونق تشیع بسیار جدی است و جاهایی که شیعه نشدند حداقل روح شیعی پیدا کردند. همین معنا که درعرض مدت کمی به پایان جنگهای صلیبی منجر شد و با ارتباط بسیار تنگاتنگی که بین جهان اسلام و اروپا بود و حساسیتی که غربیها نسبت به تحولات جهان اسلام داشتند زمینهسازی کرد برای شکستن قداست پاپ در غرب. یعنی وقتی در جهان اسلام خلیفه ازبین میرود و چیزی اتفاق نمیافتد پس در غرب هم اگر پاپ زیرسؤال برود چیزی نخواهد شد و میتوان در آنجا هم پاپ را زیرسؤال برد و این موضوع الهامی بود که باعث خیلی از جنبشهای بعدی در جهان غرب شد. کاری نداریم که مغولان با چه هدفی آمدند، چنگیزخان مغول میگوید من ملکه عذاب خداوند هستم بر سر شما ولی بهرحال جریانی که توسط مغول وارد شد و تلاطمی که در جهان ایجاد کرد چهره همه جهان را عوض کرد. غازانخان یکی از ایلخانان که بقدرت رسید (سال 694هجری) یک حرکت عظیم و چندجانبهای را آغاز کرده است عناصری در حرکت غازانخان و سپس اولجاتیو هست این عناصر را مرور میکنیم چون دقت در آن بسیار مهم است.
1- در مغولها فهم از قدرت با فهم سنتی فرق میکرد. اینها یک فهم جدیدتری از قدرت را عرضه کردند قبل از آن قدرت خیلی محدود درک میشد امّا اینها قدرت را چیز دیگری میدانستند و جور دیگر از آن بهرهمند میشدند حتی در اعمال خشونت، خشونتی که مغولها به خرج میدادند سطح بالایی از قدرت و استفاده از قدرت را عرضه میکرد که آشنای مردم آن زمان نبود اینها مردم را با یک قدرت فوق العاده آشنا کردند.
2- رعایت مصلحت برای کسب قدرت بود. مغولهای به شدت بخاطر میل به قدرت مصلحتسنجی سیاسی فوقالعادهای را داشتند کاملاً فارغ از سنّتها و قیودات بودند و این باعث میشد که مصالح خودشان را در راه کسب قدرت به شدت تشخیص بدهند و عمل کنند لذا مصلحتسنجی را سنّت کردند و بالطبع توجه به بحث مصلحت را در جهان آن روز مطرح کردند.
3- عدم تعصب آنها. مغولها مذهب روشن و مشخصی نداشتند رویه آنها عدم تعصّب به تمام فرقهها مذهبی بود در جهان اسلام با آن تعصّبات شدید خصوصاً دوران سلجوقی و سپس خوارزمشاهی اینها با مدیریتی که کاملاً غیرمتعصبانه بود و آزادی مذهبی در نهایت حد خودشان قائل میشدند جامعه را مواجه کردند یعنی جامعهای که در آنجا تهمت رافضی بودن به قتل انسان منجر میشد با ورود مغولها و این فضای عدم تعصب و آزادی مذهبی که دارند یکدفعه تمام این فضا باز شد و همه افتخار کرد به رافضی شدن و شیعهشدن و قصعلیهذا. در زمان سلجوقی اگر شافعی به قدرت میرسید حنفیها را ازبین میبردند اگر حنفیها به قدرت میرسید تمام مدارس را ازبین میبردند. خواجه نظامالملک را ببینید همه نظامیهها را دستور داد تا شافعی مذهب باشند.
4- توجه آنها به علم نجوم، (علوم عقلی و علوم بطورکلی). آنها حمایتهایی که از گسترش علوم کردند باعث گرایشهای عقلی در جامعه شد که در حد خود قابل توجه است هلاکوخان رصدخانه مراغه را تشکیل داد خواجه نصیر آنجا را شکل داد و سپس بحثهای عقلی کاملاً میدان باز و فراخی برای خود پیدا کرد آن چیزی که در گذشته خیلی وجود نداشت از ویژگیهای چهارم دوران مغولان گسترش علوم و گرایشهای عقلی است.
5- نهضت قانونگرایی. مغولها به بیقانونی و هرجومرج اولیه کمک کردند حمله مغول نوعی بیقانونی شدیدی را بوجود آورد. ولی بعد از استحکام قدرت آنها خصوصاً غازانخان یک نهضت سراسری و وسیع قانونگرایی را در جامعه آن روز پیاده کردند یاسای چنگیز وجود داشت ولی یک یاسای غازانی را در تمام زمینه درست کرد در امور اداری، در امور روابط مالک و رعیت، در مسائل تجاری، در شکایتها و تظلمها، در همهچیز قانون وضع کرد. میزان قوانینی که وضع کرده بسیار زیاد است و انتظام اموری که ایجاد کرد و توجهی که به قانونگذاری کرد بسیار قابل توجه است یعنی یک قدرت قانونگذاری پیداکردن خودش قابل بحث است ما در گذشته درست است که قوانین اسلامی بود و مردم با آن آشنا بودند ولی همنفس اینکه قدرت قانونگذاری انسانها داشته باشند خیلی در مخیلهشان نمیگنجید و دوم اینکه زندگی قانونی چیزی مهمی است یعنی بعد از هرجومرج اولیه زندگی قانونمند دوران غازانی خیلی جلوه داشت اینها عناصری است که اگر بعد از 7قرن به آنها نگاه کنیم مشاهده خواهیم کرد که چیزهای مهمی را میتوانید در هر اجتماع بهوجود بیاورید. بعقیده من مبنای تحولات زیادی شد چیزهایی که در آینده صفویه از آنها بهرهبرداری کردند و اولین حکومت ملّی را در ایران شکل داد ازجمله کارهایی که در زمان ایلخانان مغول انجام شد این بود که وقتی قداست از نهاد خلافت گرفته شد و نهاد خلافت برچیده شد یک نهاد صدقیانه این خلاء را پرکرد متصوف رشد کردند و جایگاه مشروعیتدهی به جامعه را پرکردند مغولها اعتقاد به جنبه ماورائی زیاد داشتند و حامی این قضیه بودند یک نهادی بنام متصوفه بعد سیاسی و اجتماعی پیدا کرد همان چیزی که درون آن سلطنت صفویه بوجود آمد. غازانخان مغول مُرید شیخزاهد گیلانی و شیخصفی اردبیلی است یعنی سنگ بنای صفویه را در همین جریان مغولها مشاهده میکنیم حمایت ایلخانان از شیخ صفیالدین اردبیلی و جریان معنوی او کردند بستری شدن جریان معنوی صفویه برای ویژگیهای فرهنگی که به تولید سیاسی خودش رسید.
6- عدم استفاده از لفظ ایران. در هیچ سند تاریخی لفظ ایران بکار برده نمیشد یعنی جایی را به نام ایران نمیشناختند و همه دارالسلام بود و یا مناطق مختلف مثلاً میگفتند مملکت خراسان، مناطق مرکزی را عراقِ عجم میگفتند و یا آذربایجان، مصر یا شام کسی جایی ننوشته که کشور ایران یعنی اینکه مفهوم کشور وجود نداشت و کسی مفهومی که الآن متداول است وجود نداشت فقط مملکت بود مملکت هم بنام مناطق خوانده میشد و یا به اسم سلسلههای حاکم مثلاً مملکت سلجوقیان مملکت خوارزمشاهیان هیچ کجا نداریم که مملکت ایران که سلجوقیان بر آن حکومت میکنند میگویند مملکت سلجوقیان ـ مملکت خوارزمشاهیان و حتی اینگونه است که یک شهر را میگویند از مملکت سلجوقیان جدا شد و تحت تصرف و مملکت خوارزمشاهیان درآمد. یک خراسانی همانقدر با یک اصفهانی رابطه دارد که همان رابطه را با مصری دارد با اهل انتاکیه دارد یعنی وقتی دولت سلجوقیان از انتاکیه تا ماوراءالنهر هیچ احساس خاصی نیست یعنی انتاکیه با خراسان و مصر برای آنها یکی است. یک سلطان است و یک رعیت به هرمیزان این سلطان اقتدار پیدا کند مملکت او توسعه پیدا کند هرچه ضعیف باشد مملکت او ازبین خواهد رفت و دوم مسئله شاه است ما لفظ شاه را در دوران 7قرن اولیه اسلام برای هیچ سلطانی اطلاق نشده است و فقط از لفظ سلطان استفاده شده است. در دوره مغولها و ایلخانان واژهً شاه در بین فارسی زبانها به سادات و اولاد پیامبری که دارای قدرت بودند و جنبه عرفانی داشتند اطلاق شد یعنی ایرانیان فارسی زبان آمدهاند به هرکس از اولاد پیامبر که یک قدرت اجتماعی و سیاسی داشت لقب شاه را دادند مثل " شاه نعمتالله ولی" ، چون او سیّد است و از اولاد پیامبر است درعین حال جنبه عرفانی دارد و هم جنبه اجتماعی. " شاه قاسم انوار" یا همین " شاه عبدالعظیم" یعنی همه امامزادهها که داریم لقب شاه دارند " شاه چراغ" ، " شاه عبدالعظیم"، شاه مقابل لفظ سید قرار گرفت ترجمه شده عربها میگویند شریف مثلاً شریف حسین یعنی سیدحسین فارسی زبانها گفتهاند شاه قاسم انوار همه اینها سادات هستند. لفظ سید در مقابل شاه ترجمه شد. در زمان ایلخانان سادات قدرت اجتماعی ـ سیاسی پیدا کردند خصوصاً آنهایی که تشکیلات صوفیانه با خود داشتند که مظهر مهم اینها صفویه است و میبینیم صفویه با لقب شاه نامیده میشوند و وقتی میگوئیم " شاه اسماعیل" درواقع یعنی "سید اسماعیل". بحث سلطنت و سلطان بودن او در مرحله بعدی است در مرحله اول سید است منتها باز صفویه که به سلطنت ظاهری هم رسیدند لفظ شاه آن معنای سلطنت را هم پیدا کرد یعنی وقتی گفتیم شاه اسماعیل اینجا فقط لفظ شاه بعنوان سادات نیست بلکه سلطنت هم در آن است و ما میبینیم که بعد از صفویه کسان دیگر که به سلطنت میرسند لفظ شاه را دارند با این تفاوت که شاه از ابتدای نام آنها حذف و پس از نام آنها اضافه میشود یعنی اینکه او دیگر سادات نیست مانند " نادرشاه افشار". در زمان نادرشاه یا دوران قاجار که " محمدشاه" ، " فتحعلی شاه" ، " ناصرالدین شاه" که لقب شاه بعد از نام آنها آمده، آن قداست سادات بودن را از دست داده است. لفظ شاه دوره ایلخانان مغول رونق خودش را پیدا کرد و آنهم دقیقاً بخاطر اینکه در مقابل "سید" و شریف ترجمه شد.

