کاربر:Rasoolturk

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

'معرفي يك شخصيت برجسته'--يالقيز ۱۳:۲۳، ۱۰ ژوئیه ۲۰۰۷ (UTC)


حاج رسول دادخواه تبريزي ملقب به رسول ترك «آزاد شده امام حسين»

نوشته اي را كه پيش رو داريد سرگذشت و ماجراي مردي عاشق و شيداست.مردي كه بسياري از حالت هاي جذبه و شوريدگي هايش همچنان در حافظه و سينه بسياري از بازاري ها و مردمان قديمي و پا به سن گذاشته تهران باقي و زنده است.

مردي كه ياد و خاطره اش هنوز از سر زبان هاي بسياري از اهالي محله هاي قديمي تهران به خصوص محله هاي اطراف بازار تهران نيافتاده است.

هنوز مردان و زنان زيادي را مي توان پيدا كرد كه هم چنان صورت و چهره مردي را در ياد و در خاطره دارند كه در روزهاي تاسوعا و عاشورا فقط مشاهده حالت و قيافه او هر بيننده اي را منقلب و محزون و گريان ميكرد.

آن مرد عاشقي بود كه بر حسب ظاهر تمرين عشق نكرده بود. او عارفي بود كه سير سلوك نكرده بود.او واصلي بود كه رياضت نكشيده بود.شايد براي بعضي ها باور كردني نباشد، اما او توبه كننده اي بود كه به يك باره عاشقي دلسوخته شده بود .

او به يك باره عبدي متقي و پرهيزگار و انساني مهذب و نمونه و مثال زدني شده بود.او به يك باره از همه نفسانيات و لذت هاي پوچ و بي ثمره دنيا دل بريده و خداپرستي واقعي شده بود و به راستي كه او يك شبه ره صد ساله پيموده بود

و تو اي خواننده ي عزيز  همه  اين ادعا ها را قبول و باور خواهي كرد زيرا كه او آزاد شده امام حسين(ع)بود. اونظر شده جگر گوشه زهراي مرضيه بود او كشش و جذبه ولايت به جانش افتاده بود
اینجا متن قالب‌بندی‌نشده وارد شود

ماجراي توبه رسول

باز هم ماه محرم از راه رسيده بود و تمام محله هاي تهران همانند محله هاي همه شهرها و روستاهاي شيعه نشين جنب و جوششي خاص پيدا كرده بود.مرد و زن كوچك و بزرگ دارا و نادار علاوه بر اينكه خودشان لباس هاي مشكي بر تن كرده بودند در و ديوارهاي خانه ها و محله هايشان را نيز با پارچه هايي به رنگ لباس هايشان سياه پوش كرده بودند.

در آن سال در يكي از شب هاي دهه اول محرم مردي با ابهت و قوي هيكل به سوي يكي از هئيت هاي اطراف بازار تهران در حركت بود. آن مرد نامش رسول بود و چون اهل تبريز بود تهراني ها به او رسول ترك مي گفتند.رسول ترك آن شب نيز به سوي هيئت و جلسه روضه اي مي رفت كه مسولين و بعضي از شركت كنندگان در آن هيئت از اينكه رسول ترك به هيئت و جلسه آنها مي آمد بسيار ناراحت و نا خوشنود بودند.

در اين چند شبي كه از ماه محرم گذشته بود رسول ترك شب در آن هيئت حاضر شده بود.او در اين چند شب به همه نشان داده بود كه نمي تواند مانند بسياري از شركت كنندگان و عزاداران در گوشه اي از مجلس آرام و ساكت بنشيند.او خودش را متفاوت از ديگران حس نمي كرد و فكر مي كرد مي تواند در آن جلسات هر كاري كه هر يك از اعضاي هيئت مي كند او نيز انجام دهد.او حتي بدش نمي آمد تا در نظم و ترتيب بخشيدن به مراسم عزداري نيز دخالت كند.هر چند كه همه حركت ها و كارهاي رسول با نوعي شلوغ كاري همراه بود،اما به هيچ وجه اساس و ريشه اين نارضايتي ها و دلخوري ماي اهل هيئت به خاطر اين شلوغ كاري ها نبود.آنها از مرام و شخصيت رسول ناراحت بودند. آنها فكر مي كردند كه وجود و حضور چنين آدمي هيئت و جلسه عزاداري و توسل را از شور و اخلاص و صفا باز مي دارد و حق هم در ظاهر با آنها بود،زيرا رسول آدمي قلدر و لات و لاابالي بود او مردي بود كه به فسق و زور گويي شهرت داشت.او يكي از قلدرهاي شروري بود كه گاه با ماموران كلانتري هاي تهران نيز به طور جدي در مي افتاد.

اما رسول ترك با تمام اين گمراهي هايي كه داشت يك صفت و خصلت نيكو و عجيبي نيز داشت.او دوست داشت در ماه هاي محرم در هر شكل و حالتي كه هست در جلسه ها ي سوگواري و روضه سرور آزادگان عالم حضرت حسين بن علي (ع)شركت كند.او نسبت به امام حسين(ع)بسيار بسيار مودب بود. پدر و مادرش ارادت و محبت به امام حسين(ع)را از سنين كودكي در جان و قلب رسول كاشته بودند.

او گاهي قبل از اينكه بخواهد به سوي جلسه روضه اي حركت كند ابتدا دهانش را براي لحظاتي كوتاه در زير شير آب مي گرفت و به خيال خودش دهانش را به اين شكل آب مي كشيد تا ديگر نجس نباشد و آن گاه به سوي هيئت و جلسه روضه اي به راه مي افتاد.

رسول ترك آن شب نيز وارد هيئت شد. بسياري از نگاه هايي كه به او مي افتاد محترمانه و مهربانانه نبود.مسول هيئت هم كه آدمي خوش سيما و با صفا بود با ديدن و مشاهده رسول تارحت به نظر مي رسيد.آن شب نيز رسول ترك به جمع عزاداران و اعضاي هيئت به دور مسول هيئت حلقه زدند.از طرز نگاهشان پيدا بود كه درباره رسول صحبت مي كنند بعد از دقايقي جواني از ميان آنها قد راست كرد و يك راست به سوي رسول رفت.رسول با لبخند از او استقبال كرد.آن جوان مشغول صحبت با رسول شده بود و نگاه هاي بعضي از حاضران به آن دو خيره و معطوف گرديده بود.لحظاتي نگذشته بود كه كم كم آثار ناراحتي و غضب در صورت و چهره رسول ظاهر گشت.رسول ساكت بود و فقط با ناراحتي به حرفها و صحبت هاي آن جوان گوش مي داد.

آن جوان كه خود را فرستاده مسول هيئت معرفي كرده بود با صراحت و بدون هيچ ملاحضه و ترس و واهمه اي به رسول فهمانده بود كه بايد از مجلس بيرون برود و ديگر حق ندارد در هيئت و جلسه آنها شركت كند.معلوم بود كه رسول ترك از اينكه او را از جلسه امام حسين بيرون مي كنند به خشم آمده است او از روي ناراحتي نمي توانست حرفي و سخني بگويد.در حالي كه خودشش را كنترل مي كرد به سختي از جايش بلند شد براي لحظاتي سكوت و خاموشي بر مجلس سايه افكنده بود در آن لحظات بعضي ها گمان مي كردند كه او الان دعوا و جنجالي به راه خواهد انداخت اما رسول ترك بدون هيچ شكايت و اعتراضي آنجا را ترك كرد و يك راست به سوي خانه اش حركت نمود.هر چند كه رسول ترك آدمي بسيار قلدر و شرور بود ولي ارادت و اعتقادش به امام حسين(ع)به اندازه اي بود كه به او اجازه نمي داد تا از خادمان و ارادتمندان به امام حسين(ع)كينه و عقده اي به دل بگيرد و دعوا و زد و خوردي به راه بيندازد.و شايد آن شب زماني كه رسول بر روي رختخواب دراز مي كشيد و سرش را بر روي بالش مي گذاشت فقط در اين فكر بود كه فردا در كدام يك از ديگر جلسه ها و هيئت هاي روضه امام حسين ميتواند حضور يابد.

صبح روز بعد رسول با صداي در خانه بيدار شد رسول با شنيدن صداي در به فكر فرو رفته بود در اين اولين دقيقه هاي روز چه كسي مي توانست با او كاري داشته باشد؟!

موقعي كه رسول در را باز كرد كسي را در پشت در ديد كه به طور ناخودآگاه نمي توانست از او راضي و خشنود باشد مردي كه در پشت در ايستاده بود همان مسول هيئت بود همان كسي كه ديشب به رسول پيغام داده بود كه ديگر نبايد در هيئت و جلسه آنها شركت كند.اما هم اكنون همه چيز وارونه و بر عكس شده بود رسول به محز باز كردن در با يك احوالپرسي و مصافحه بسيار گرمي روره رو شد مسول هيئت در حالي كه بر روي پنجه هاي پايش ايستاده بود و هيكل و جثه قوي و بلند رسول را در آغوش گرفته بود رسلو را تند تند مي بوسيد و از او معذرت خواهي و طلب بخشش مي كرد و رسول فقط مات و مبهوت مسول هيئت را تماشا مي كرد او از اين برخورد هاي دوگانه ديشب و امروز به حيرت و تعجب آمده بود.

مسول هيئت بعد از معزرت خواهي و دلجويي هاي فراوان از رسول خواست تا او حتما در شب هاي آينده در جلسه آنها شركت كند و تمام اتفاقات و حرف هاي شب گذشته را فراموش كند مسول هيئت نميخواست بيش از اين توضيحي بدهد و دليل و علت اين تغيير نظر و رفتار را بيان بنمايد.

خلاصه قضيه از اين قرار بود كه....

مسول هيئت در شب گذشته در عالم خواب ديده بود در شبي تاريك در صحراي كربلا قرار دارد او در خواب دبده بود كه خيمه ها و ياران و اصحاب امام حسين(ع) در يك طرف مي باشند و ياران و خيمه هاي لشكريان يزيد (لعنته الله عليهم اجمعين)در سويي ديگر.مسول هيئت تصميم مي گيرد براي مشاهده اوضاع و احوال خيمه هاي امام حسين به سوي خيمه هاي آن حضرت حركت كند.هنوز بيشتز از چند قدم برنداشته بود كه ناگاه متوجه مي شود سگي در حال پاسباني و نگهباني از خيمه هاي امام حسين(ع)است ان سگ با پارس ها و حمله هاي جسورانه اش به هيچ غريبه اي اجازه نمي داد به خيمه هاي امام حسين(ع)نزديك شود.

مسول هيئت قدم بر مي دارد و با احتياط به سوي خيمه هاي سيدالشهداء حركت مي كند ولي آن سگ به سوي او نيز حمله ور مي شود و با سماجت مانع از نزديك شدن وي به خيمه هاي حسيني مي گردد.مسول هيئت در آن تاريكي و ظلمت شب با آن سگ درگير مي شود و ميخواد خودش را به خيمه ها برساند او به سختي و با كوشش و تلاش زيادي در حال رها شدن از آن سگ بوده است كه ناگهان با نگاه به سرو كله آن سگ متوجه يك منظره بسيار عجيب و غريبي مي گردد. مسول هيئت با گريه و اشك به رسول ترگ مي گويد:

«...رسول! من در حالي كه با آن سگ رو در رو شده بودم يك دفعه متوجه مسله عجيبي شدم من ناگهان متوجه شدم كه سرو صورت آن سگ سر و صورت توست اين سروكله تو بود كه بر روي هيكل و بدن آن سگ قرار داشت رسول در واقع اين تو بودي كه در حال پاسداري از خيمه هاي امام حسين بودي...»


عجب صبح زيبا و عجب لحظه نابي بود عجب شب قدري بود...

هرچند زماني كه رسول ترك را از هيئت بيرون كي كردند و او در مقابل آن جور و جفا فقط صبر پيشه كرد شب بود هر چند كه مسول هيئت خوابش را در شب و شايد هم در وقت سحر مشاهده كرده بود و هر چند كه مسول هيئت در خوابش ديده بود كه در ظلمت شب به سوي خيمه هاي امام حسين مي رود و در ظلمت شب سرو كله رسول ررا بر روي پيكر سگ نگهبان خيمه ها ديده بود اما زماني كه مسول هيئت اين خواب را در جلوي خانه رسول تعريف مي كرد ماه رمضان نبود بلكه ماه محرم بود شب نبود و يكي از روزهاي دهه اول محرم بود.اما در حقيقت از زاويه نگاه عارفان و سالكان ان روز صبح شب قدري براي رسول ترك بود در آن صبح زيبا و در آن شب قدر همه مقدرات رسول به يك باره زيرو رو شد و انقلابي شگفت و باور نكردني در رسول به جوشش آمد و يك شيدايي و سوختگي اي به جان رسول ترك افتاد او به يك باره اسير سر زلف امام حسين شد و ديگر هر چه بر زبان مي آورد شهد و شكري سوزان بود.


ولسلام

برگرفته از كتاب رسول ترك آزاد شده امام حسين(ع)

نويسند:محمد حسن سيف اللهي