بحث:علی نقی

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

فهرست مندرجات

[ویرایش] بخش قدیمی نیازمند اصلاح:

[ویرایش] زندگی او

على النّقى، ملقّب به هادى، فرزند جواد در ۱۵ ذی‌حجّه سال ۲۱۲ هجرى در مدينه به دنيا آمد. نام مادرش، سمانه، معروف به سيّده است. او در سوم رجب سال ۲۵۴ در ۴۲ سالگى در شهر «سامرّا» بر اثر زهرى كه به دسيسه «معتزّ»، خليفه عبّاسى، توسط «معتمد» عبّاسى، به او خوراندند کشته شد.[نیاز به ذکر منبع] او پس از کشته شدن پدرش در محيط پر از خفقان و وحشتى كه متوكّل عبّاسى به وجود آورده بود به سختى می‌زيست.[نیاز به ذکر منبع] خليفه با حمله به یاران او و ويران ساختن قبر حسين، شيعيان را بيش از پيش، دچار رعب و وحشت كرد و او را از آنان دور ساخت و دستور داد تا او را به سامرّا آوردند.[نیاز به ذکر منبع] متوكّل به وسيله يحيى بن هرثمه، يكى از فرماندهان ارتش خود، نامه اى براى او فرستاد و سپاهى را با يحيى همراه كرد تا به مدينه روند و خانه هادى را بازرسى كنند، بلكه مدركى بجويند تا هادی را محكوم به توطئه و اقدام عليه دولت كند.[نیاز به ذکر منبع] هرثمه گويد: سراى هادی را بازرسى كردم و در آن جز قرآن و دعا و كتب علمى چيزى نيافتم.[نیاز به ذکر منبع] هدف متوكّل از احضار هادی به سامرّا نزد خود و يارانش، محو كردن او در حاشيه دربار خلافت بود تا او را زير نظر گيرد. هادی توجّه داشت كه سياست ستمگرانه آنان به او، روز به روز، تندتر و بيشتر مىشود، تا جايى كه متوكّل در پايان حكومت خود، به علّت سعايتها و خبرچينى ها بر ضدّ هادی، او را زندانى كرد.[نیاز به ذکر منبع] يحيى بن اكثم به متوكّل گفت: دوست ندارم پس از پرسش هاى من از اين مرد چيزى پرسيده شود، زيرا وقتى آشكار گردد كه او دانشمند است رافضيان تقويت می‌گردند.[نیاز به ذکر منبع] هادی با كوشش خستگی ناپذير و فراوان، پايگاه هاى مردمى خود را تا سر حدّ امكان تقويت می‌كرد تا در برابر مشكلات، نيرويى پايدار به دست آورد و مجهّز و آماده باشد. براى هادی از راههاى پنهانى و آشكار، مبالغى از بابت خمس و زكات و خراج می‌رسيد كه آنها را در مصالح عمومى شیعه به مصرف می‌رسانيد تا جنبش فرو ننشيند.[نیاز به ذکر منبع]

[ویرایش] قيامهاى علويان

يكى از نگرانى هاى فرمانروايان عبّاسى در آن روز، شورش علويان بود، كه عبّاسيان در برابر آن موضعى قاطعانه مىگرفتند تا پيش از رشد و گسترش، آن را در نطفه خفّه كنند وبقاياى آن را تعقيب نموده و از بين ببرند. در آن هنگام، دولت عبّاسيان به علّت سياست ظالمانه خود، دچار ناتوانى و گسيختگى شده بود و از اندك جنبش علويان به هراس مىافتاد. از اين روى، مقابل آنان روشى خشن پيش مىگرفتند و شورشيان را با بدترين شكنجه ها آزار مىدادند. شورشيان علوى اگر در خود احساس قدرتى مىكردند و پيروانى فراهم مىآوردند، درمىيافتند كه بايد برنامه اى تهيّه كنند و نقشه اى طرح نمايند تا بر ضدِّ حكمرانان فاسد و منحرف، قيام كنند. در بيشتر شورش ها با شعار رضا از آل محمّد مردم را فرا مىخواندند و منظورشان از آن شعار، بهترين شخص از آل محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) بود و به اعتقاد آنان در آن زمان كسى بهتر از حضرت امام هادى(عليه السلام) وجود نداشت.

[ویرایش] موضع امام هادى درباره غاليان

تمامى ائمّه(عليه السلام) و شيعيان آنها، برخوردى روشن و در عين حال قاطع با افراط و تفريط ها داشته و از كسانى كه در باره اهل بيت غلوّ مىكرده و آنها را به مقام خدايى مىرساندند، به شدّت بيزارى مىجستند. امام هادى فرموده است: كفر بر چهار بنياد استوار يافته است: فسق، غلوّ، شكّ و شبهه. ائمه(عليهم السلام) همواره پافشارى داشتند كه هيچ گونه رابطه و پيوند ميان ايشان و سران غُلات وجود ندارد و اِعلام مىداشتند كه اين سران، بر ايشان دروغ مىبندند. غاليان، احاديث را خود وضع مىكردند و آنها را در ميان گفته هاى امامان وارد مىكردند. جعل حديث و نسبت دادن آن به ائمّه، از يك سو باعث فراهم آمدن ياران و پيروانى براى آنها مىشد و از سوى ديگر كمكشان مىكرد تا در ويران كردن شرع و مشوّه كردن آن موفّقتر باشند و همين ويژگى در تبليغات غاليان، از همه نمايانتر بود. براى همين بود كه ائمّه(عليهم السلام) همواره سعى مىكردند اين جنبه ها را افشا كرده و نظر خود را در باره اهل غلوّ پخش كنند و روايات خويش را بشناسانند. بر اثر برخورد حضرت امام صادق(عليه السلام) با غاليان، مدتّى فعّاليّت آنها فروكش كرد، ولى آنان در زمان امام هادى(عليه السلام) دوباره پا گرفتند. به نظر مىرسد كه آنان، محيط را در دوره امام هادى براى از سرگيرى و علنى ساختن تلاش هاى خود مناسب ديدند و اين دعوت آنها، در ميان دشمنان اسلام با استقبال روبه رو شد. از جمله غاليان حسن بن محمّد معروف به ابن بابا و محمّد بن نُصَيْر و فارس بن حاتم قزوينى است كه امام هادى آنها را لعنت كرد و ياران خود و مسلمانان را از توطئه ها و نيرنگ هايشان برحذر داشت. محمّد بن نصير قائل به تناسخ و غلوّ درباره آن حضرت گرديد و خود به عنوان فرستاده او، حرامها را حلال مىنمود! امام هادى(عليه السلام) نيز طىّ نوشته اى به ياران خود، مسلمانان را از وى برحذر داشتند. آن حضرت پس از شهادت پدر، بيش از بيست سال در مدينه باقى ماند. مردم به او علاقه فراوان نشان مىدادند و به دورش گرد مىآمدند و علما و دانش طلبان در محضر ايشان جمع مىشدند. بريحه عبّاسى يكى از ياران متوكّل به او نوشت: اگر مىخواهى حرمين را از دست ندهى، على بن محمّد (امام هادى) را از آنجا بيرون كن، چرا كه او مردم را به خود فرا مىخواند و خلق بسيارى از او پيروى مىكنند. مسعودى در مروج الذّهب مىنويسد: گروهى از درباريان متوكّل به سعايت امام هادى(عليه السلام) نزد متوكّل پرداخته و به او گفتند كه در خانه اش اموال و سلاح و نامه هايى از شيعيان اوست كه وى را به قيام، دعوت كرده اند و او نيز در تدارك اين كار است. متوكّل نيز عدّه اى ترك و غير ترك را به سراغ حضرت فرستاد كه در دل شب به خانه اش يورش بردند، او را تنها در خانه يافتند، قبايى بافته از موى بز بر تن داشت و در خانه اش چيزى از اثاث و فرش يافت نمىشد، ملافه اى پشمى بر سر داشت و آيات قرآنى مربوط به وعد و وعيد الهى را زير لب تلاوت مىكرد. حضرت را به همان سان كه ديده بودند نزد متوكّل بردند و او در حالى به حضور متوكّل رسيد كه خليفه مشغول ميگسارى بود و جام مى به دست داشت. وقتى متوكّل حضرت را ديد گرامىاش داشت و كنار خود نشاند. در خانه امام هادى(عليه السلام)چيزى از آنچه به او گفته بودند يافت نشده بود و هيچ بهانه اى هم نمىشد از امام گرفت. متوكّل جامى را كه در دست داشت به حضرت داد! حضرت فرمود: به خدا قسم! گوشت و خون من هرگز با مى آلوده نشده است، مرا از آن معاف دار. متوكّل ايشان را معاف داشت. آن گاه گفت: برايم شعر بخوان. حضرت فرمود: «إِنّى قَليلُ الرِّوايَةِ لِلشِّعْرِ;» من چندان گوينده شعر نيستم. متوكّل گفت: چاره اى جز اين نيست. حضرت چون چنين ديد اين اشعار را كه مشتمل بر ناپايدارى دنيا، مرگ سلاطين و ذلّت آنان در عالم برزخ است، در آن مجلس خواندند: 1 ـ باتُوا عَلى قُلَلِ اَلاَْجْبالِ تَحْرِسُهُمْ غُلْبُ الرِّجالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ 2 ـ وَاسْتُنْزِلُوا بَعْدَ عِزٍّ مِنْ معاقِلِهِمْ وَأُسْكِنُوا حُفَرًا يا بِئْسَما نَزَلُوا 3 ـ ناداهُمُ صارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمُ أَيْنَ الاَْساوِرُ وَالتّيجانُ وَالْحُلَلُ 4 ـ أَيْنَ الْوُجُوهُ الَّتى كانَتْ مُنَعَّمَةًمِنْ دُونِها تُضْرَبُ الاَْسْتارُ وَالْكُلَلُ 5 ـ فَأَفْصَحُ الْقَبْرُ عَنْهُمْ حينَ سائَلَهُمْ تِلْكَ الْوُجُوهُ عَلَيْها الدُّودُ تَنْتَقِلُ 6 ـ قَدْطالَ ما أَكَلُوا دَهْرًا وَقَدْ شَرِبُواوَأَصْبَحُوا الْيَوْمَ بَعْدَ الاَْكْلِ قَدْ أُكِلُوا ترجمه روانِ اين اشعار چنين است: 1 ـ بر قلّه هاى كوهسار شب را به روز آوردند و مردان نيرومند از آنان پاسدارى كردند، ولى قلّه ها سودى به آنان نرساندند. 2 ـ پس از عزّت، از جايگاه هايى امن پايين كشيده شدند، و در گودال هاى گور جايشان دادند، وه! چه منزلگاه ناپسندى! 3 ـ پس از آن كه به خاك سپرده شدند، فريادگرى فرياد برآورد: كجاست آن دستبندها و تاج ها و لباس هاى فاخر؟! 4 ـ كجاست آن چهره هاى به ناز و نعمت پرورده، كه به احترامشان پرده ها مىآويختند؟! 5 ـ گور، به جاى ايشان پاسخ داد: بر آن چهره ها، هم اكنون كرمها راه مىروند! 6 ـ روزگارى دراز، خوردند و نوشيدند! ولى اكنون خود، طعمه [جانوران قبر ] شده اند !تأثير كلام امام(عليه السلام) چندان بود كه متوكّل به سختى گريست، چندان كه ريشش خيس شد و ديگر مجلسيان نيز گريستند! متوكّل دستور داد بساط شراب را جمع كنند و امام را با احترام به منزل باز گردانند. اين گونه برخوردها نمونه اى از صدها نوع آزارى است كه خليفه غاصب عبّاسى درباره امام هادى(عليه السلام) روا مىداشت. در كتاب «اعيان الشّيعه» به نقل از ابن بابويه آمده كه معتمد عبّاسى، حضرت هادى(عليه السلام)را مسموم ساخت. از آن حضرت فرزندانى چون امام حسن عسكرى(عليه السلام) و حسين و محمّد و جعفر و دخترى به نام عايشه بر جاى ماند.

[ویرایش] فرزندان امام

۱ - حسن

۲ - حسين

۳ - محمّد

۴ - جعفر

۵ - عايشه