حسین منزوی
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
حسین منزوی (۱۳۸۳-۱۳۲۵)، شاعر معاصر ایرانی متولد زنجان که بیشتر آثارش در زمینهٔ غزلسرایی است. اما شعر سپید هم سرودهاست. مجموعهٔ «به همین سادگی» نمونهای از شعر سپید اوست. علیرضا افتخاری از غزلهای وی در آلبوم نسیما (۱۳۷۹) استفاده کردهاست.
او یکی از بزرگترین شاعران غزلسرای معاصر ایران بودهاست. او بر اثر آمبولی ریوی و سرطان در گذشت. مزار او در کنار مزار پدر شاعرش میباشد.
[ویرایش] آثار
- حنجرة زخمی غزل
- از ترمه و تغزل
- حنجرة زخمی تغزل؛ دفتر ی از شعرهای آزاد و غزلهاي سرودهشده از۱۳۴۵ تا ۱۳۴۹
- با عشق در حوالی فاجعه - مجموعه غزلی سرودهشده از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۲
- به همین سادگی (مجموعه شعرهای سپید)
- از شوکران و شکر؛ مجموعه غزلی سرودهشده از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۶۷
- با عشق تاب میآورم؛ شامل اشعار سپید و آزاد سرودهشده از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۷۲
- با سیاوش از آتش
- ازترمه و تغزل؛ گزیده اشعار ، ۱۳۷۶
- از کهربا و کافور
- به همین سادگی
- از خاموشیها و فراموشی
- این ترک پارسیگوی (بررسی شعر شهریار)
- حیدر بابا - ترجمه نیمایی از منظومه «حیدر بابایه سلام» سروده «شهریار»
- با سیاوش از آتش»، برگزیده شعر
- اين كاغذين جامه؛ مجموعه برگزيده اشعار كلاسيك
«حسین منزوی» غزلسرای معاصر در ۱مهرماه ۱۳۲۵ در زنجان متولد و پس از سالها تلاش در عرصه ادبیات به خصوص شعر ، ۱۶ اردیبهشت ماه ۱۳۸۳ در تهران درگذشت و در زادگاهش به خاک سپرده شد.
«منزوی» از شاعرانی است که در دوران جوانی خویش رابه خوبی از چشمه ادبیات و شعر کهن سیراب کرد و پشتوانه ادبی خود را محکم نمود. با نگاه به اشعار او میتوان فهمید که ارادت خاصی به حافظ غزلسرای بزرگ فارسی دارد و در بعضی ازاشعار خود نیز به شیوه این شاعر نظر کردهاست. منزوی به هیچ عنوان شاعری نبود که خود را در حصار شعر کهن اسیر کند و از زبان و شعر روز جامعه خود غافل بماند. با استفاده از پشتوانه ادبی خود از ادبیات کهن و با آشنایی به زبان روز و نیاز جامعه اشعاری را میسراید که در جامعه ادبی قبول میافتد.
سعی کرد به جامعه ادبی نشان دهد که غزل هنوز از پتانسیل بالایی برخوردار است و ظرفیت این را دارد که مفاهیم مختلف و تازه را در آن بریزیم. ساختار و فرم متناسب ، مضمون یابی و گاهی نزدیکی زبان شعرش به زبان عامیانه از خصوصیات بارز شعری او به شمار میرود. منزوی اگر چه بیشتر به عنوان یک غزلسرا شناخته شدهاست، اما در قالب شعر آزاد نیز اشعار خوبی سروده که دارای زبان خاص خوداوست. شعرهای آزاد و سپید منزوی نسبت به غزلهای او از فضاها و واژههای روز، بیشتر سود میبرد. آنچه در آثار و حرکت منزوی در عرصه شعر قابل توجه و منطقی به نظر میآید این است که او در سرایش غزلهای خویش دچار سنتگرایی محض نمیشود و در گرایش به زبان و شعر روز نیز از تندروی و تقلید از اشعار ترجمهشده و جریانهای شعری وارداتی از کشورهای خارجی خودداری میکند. حرکت ابتدایي حسین منزوی در عرصه شعر که نگاهها را به خود معطوف کرده بود، در سنین بالاتر هم ادامه یافت و او حتي در آخرين ماههاي زندگياش غزلهايي حاوي پيشنهادهاي تازه سرود كه هنوز منتشر نشدهاند. حسین منزوی را باید از بزرگترین غزلسرایان معاصر دانست که ضمن وفاداری به ساختار سنتی غزل، در زبان، فرم، موسيقي، نگاه شاعرانه، هستيشناسي، دایرة واژگان و... نوآوریهای دلنشینی را رقم زد. شعر او بیشتر حول مضامین عاشقانه میچرخد اما با این حال از رویکردهای اجتماعی تهی نیست. این شاعر غزلسرا تحصیلات دانشگاهی خود در رشته ادبیات (دانشگاه تهران) را رها کرد و به رشته جامعهشناسی روی آورد اما اين رشته را نيز در سرگشتگيهاي عاشقانهاش ناتمام گذاشت.چند سالي در راديو و تلويزيون و مطبوعات به ادبيات پرداخت و در سالهاي پايان عمر به زادگاه خود برگشت و تا زمان مرگ در این شهر باقی ماند. با عشق در حوالی فاجعه، از ترمه و تغزل، از کهربا و کافور، از شوکران و شکر و این ترک پارسیگوی (تحلیل و بررسی شعر شهریار) تعدادي از 17 اثر منتشرشده این شاعر هستند. او ساعت 15/1 بامداد چهارشنبه۱۶ اردیبهشت ۸۳ در حالي كه ماه در محاق كسوف بود، در سن ۵۸ سالگی براثر عارضه قلبی و بیماری ریوی در تهران درگذشت. در مراسم تشييع او در تهران، جز اندكي از دوستان بيمنصبش حضود نداشتند(حدود300نفر) در حالي كه بسياري از زعماي مدعي ادبيات به زاويه حقارت خود خزيده بودند؛ اميدوار به اينكه بعد از منزوي، كس شوند.
آن نه عشق است که بتوان برغمخوارش برد
یا توان طبلزنان بر سر بازارش برد
عشق میخواهم از آنسان که رهایی باشد
هم از آن عشق که منصور، سر دارش برد
عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت
نه که گویند خسی بود که جوبارش برد
دلت ایثار کن آنسان که حقی با حقدار
نه که کالاش کنی، گویی طرارش برد
شوکتی بود در این شیوه شیرین روزی
عشق بازاری ما رونق بازارش برد
[]
عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ
که به عمری نتوان دست در آثارش برد
[]
مرد میدانی اگر باشد از این جوهر ناب
کاری از پیش رود کارستان ک «آرش» برد
مصراع اول غزل زير، تنها نوشته مزار منزوي است.
نام من عشق است آیا میشناسیدم؟
زخمیام -زخمی سراپا- میشناسیدم؟
با شما طیکردهام راه درازی را
خسته هستم -خسته- آیا میشناسیدم؟
راه ششصدسالهای از دفتر حافظ
تا غزلهای شما، ها، میشناسیدم؟
این زمانم گرچه ابر تیره پوشیدهاست
من همان خورشیدم اما، میشناسیدم
پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر
اینک این افتاده از پا، میشناسیدم؟
میشناسد چشمهایم چهرههاتان را
همچنانی که شماها میشناسیدم
اینچنین بیگانه از من رو مگردانید
در مبندیدم به حاشا، میشناسیدم!
من همان دریایتان ای رهروان عشق
رودهای رو به دریا! میشناسیدم
اصل من بودم, بهانه بود و فرعی بود
عشق قیس و حسن لیلا میشناسیدم؟
در کف فرهاد تیشه من نهادم، من!
من بریدم بیستون را میشناسیدم
مسخ کرده چهرهام را گرچه این ایام
با همین دیوار حتی میشناسیدم
من همانم, مهربان سالهای دور
رفتهام از یادتان؟ یا میشناسیدم؟
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
... و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود
گل شکفته ! خداحافظ اگر چه لحظة دیدارت
شروع وسوسهای در من به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود
اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغلپیشه بهانهاش نشنیدن بود
چه سرنوشت غمانگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت ولی به فکر پریدن بود
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
او با شهاب بر شب تبکرده خط کشید
من برق چشم ملتهبت را رقم زدم
تا کورسوی اخترکان بشکند همه
از نام تو به بام افقها، علم زدم
با وامی از نگاه تو خورشیدهای شب
نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم
هر نامه را به نام و به عنوان هر که بود
تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم
تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد
شک از تو وام کردم و در باورم زدم
از شادی ام مپرس که من نیز در ازل
همراه خواجه قرعة قسمت به غم زدم

