کاربر:انسان شناسی
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
پست مدرنیسم و انسنا شناسی
آنچه در باره پست مدرنيسم و آكادمي بحث می شود اين است كه دانش آنچه كه اغلب ادعا مي شود درباره آنچه كه هست و درك مي شود به دست آورده مي شود يعني دانستن و دانش واقعاً چيزي بيشتر از تجربه اي كه از زندگي كرده ايم و مي كنيم نيست و ما به يك فرمول بندي مي رسيم كه در آن تقسيم بين تجربه و دانش وجود دارد و دانش هميشه به يك دركي از تجربه ميرسد.
تعداد زيادي از كارهاي انتقادي و نظري در فلسفه و علوم اجتماعي در اواخر قرن بيستم دليلي براي اين تقسيم بندي است. دليلي بر اينكه شناخت و تجربه ديگر نمي توانند بيش از اين به پيچيده شدن خود ادامه بدهند.
تجربيات هميشه حتي اگر شده به مقدار كافي مورد تفسير قرار مي گيرند، تفسيري كه تحت تاثير ساختا رهاي متنوع، فهم و تفسير در زمانها و علوم مختلف قرار دارد. در واقع علتهاي زيادي وجود دارد كه هرگاه تجربه يا شناختي اقامه مي شود ممكن است بازتابي از ساختارهاي شناختي و فهم باشد. (يعني تحت تاثير ساختارهاي ذهني و شناختي افراد باشد) و اين به صورت يك راهي متضاد بين تجربه و شناخت تصور شود. همچون(به عنوان مثال) چيزي كه بين تحول و ثبات كه خودش ريشه و تاريخ در يك دانش خاص دارد باشد.
اين احساس خاص از فاصله بين تجربه و دانش شروع مي شود يا حدقل به يك نقطه تمركز مهم مي رسد. در دوره مدرنيسم شيء را آن طور كه هست كشف مي كنيم.در بعصي از متون، نهضتهاي فلسفي و فرهنگي كه مدرنيسم ناميده مي شود. با كارهاي باودلاير كه به هنري فرا مي خواند كه گذر لحضات را بدون انجام اعمال خشونت بار براي دوران زودگذرش ثبت مي كند. يك كشمكش برگشت ناپذير بين راهي كه انسان احساسا مي كند ميزيد و اشكالي كه او براي نشاندن اين احساس به كار مي برد مي توانيم ببينيم (يعني تاثير تجربه بر دانش).
در تلاش براي فهم مدرنيته و پس آيند سرو صداي آن، پست مدرنيته مجبوريم الگوهايي از ادراك را به كار ببريم كه مشتق شده از دوره ها و مفاهيم تحت ملاحظه، كه دست نخورده است استفاده كنيم. اما راهي براي اجتناب از اين وجود ندارد راهي براي پنهان كردن توالي اجبار براي فكر كردن درباره ارتباط تجربه و دانش، حال و گذشته با اصطلاحات و ساختارهايي كه از اين چيزها مشتق شده است وجود ندارد.
كاربرد پسامدرن صرفاً معناي تاريخي ندارد و مقصود، نمايش پيدايي جرياني پس از مدرنيسم نيست بلكه دقيق شدن - مشروط شدن- كامل شدن و بتوان گفت قطعي شدن مدرنيسم است.
اگر چه واژه پست مدرنيسم به وسيله يك تعدادي از نويسندگان در دهه 1950 و1960 مورد استفاده قرار گرفته است اما نمي توان گفت كه مفهوم پست مدرنيسم تا نيمه دهه 1970 به صورت واژه منسجم در نيامده است.
با انتشار كتاب موقعيت پسامدرن در 1979 توسط ژان- فرانسو ليوتار و ترجمه آن به انگليسي در سال 1984 وي گزارشي درباره دانش مفهوم پسامدرنيسم را به طور جدي در علوم انساني و فلسفه مطرح كرد. كتاب موقعيت پسامدرن ليوتار تلاشي است تا ناممكن شدن دانايي را بتوان از بررسي مسئله ي كلي” دانش در شرايط پسا مدرن“ به دست آورد.
به گفته ليوتار پست مدرنيسم درك مدرنيسم به اضافه بحران هايش. ومفهوم بحران نقش مهمي در مباحث پسا مدرن دارد. بنابراين آنچه پسامدرنيسم را به وجود آورده است به باور ليوتار دقيقاً بحراني است كه گريبان آن شده ايم. دليل اين بحران دگرگوني هاي گسترده اي بود كه از ابتداي قرن بيستم و به ويژه از نيمه آن در عرصه علم و تكنولوژي ظاهرشدند و بر دو شاخه اصلي دانش يعني پژوهش و آموزش تاثيرگذاري كردند(علم در خدمت تكنولوژي:و دانش امروزه بدل به مهمترين عامل در توليد اقتصادي و درآمدن علم در مصارف نظامي(علم كشتن)) موقعيت بحراني را تشديد مي كند.
سوالهايي كه در اينجا ايجاد مي شود اين است كه آيا به طور واقعي پست مدرنيسم وجود دارد؟ از نظر هابرماس پست مدرنيسم طري ناتمامي از مدرنيسم است يعني پست مدرنيسمي وجود ندارد و هنوز ما در مدرنيسم هستيم و ديدگاه هابرماس اين است كه پسامدرنيسم با اين خطر روبه روست كه به جا ي نقد پروژه روشنگري درجهت بهبود يا اصلاح آن كل اين پروژه را حتي در دستاوردهاي اساسي اش زير سوال ببرد و معتقد است كه پسامدرنيسم ميتواند به عقيم شدن كامل روشنگري و از ميان رفتن آزادي- عدالت و... براي بشريت يا عدم گسترش آن ها در سراسر جهان منجر گردد و سوالهاي ديگري كه در اين متن مطرح كرده اين است كه آيا فرهنگ پست مدرنيسم وجود دارد و اگر وجود دارد آيا يك چيز خوب يا چيز بدي است؟
با توجه به مطالبي كه گفته شد مي توان نتيجه گرفت كه پسامدرنيسم با دوري از حوزه كاربردي و بازگشت به خويش هر چه بيش تر گرايش هاي فلسفي و نخبه گرايانه اي پيدا مي كند كه اين امر خود را در نثر پيچيده و مفاهيم تودرتوي فلسفي هرمنوتيك و بازتابنده آن متبلور مي سازد و اين خطرها آن را تهديد مي كند كه در نهايت تبديل به يك جدل خنثا و روشنفكرانه گردد.
مهدی غفارپور (کارشناس ارشد انسان شناسی از دانشگاه تهران)۳۰/۳/۸۵

