شیخ اطعمه

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

شیخ ابواسحاق حلاج اطعمه در نیمه دوم سده هشتم هجری قمری در شیراز دیده به جهان گشود. چون به شغل پنبه‌زنی اشتغال داشت به حلاج معروف بود. شیخ بسحق اشعار خود را در احوال انواع اغذیه و خوراکی‌ها سروده و به همین سبب او را اطعمه لقب داده‌اند.

فهرست مندرجات

[ویرایش] اشعار بسحق

بسحق اغلب اشعار خود را در استقبال و تضمین اشعار شعرای پیشین مانند: فردوسی، سعدی، امیرخسرو دهلوی، حافظ، سلمان ساوجی، کمال خجندی، عراقی، مولوی و عماد فقیه سروده است. ذوق، ابتکار و استعداد او در شیوه معرفی غذاهای ایرانی، شیخ را در قلمرو زبان فارسی به شهرت رسانید. عده‌ای از شعرای معاصر او، مانند نظام‌الدین احمد اطعمه شیرازی، از او تقلید کرده‌اند اما هیچ‌کدام به مرتبت او دست نیافتند.

[ویرایش] شیخ بسحق و شاه نعمت الله ولی

بسحق بعضی از غزلیات شاه نعمت الله ولی را استقبال نموده و چند بار نیز او را ملاقات کرده است.

شاه نعمت‌الله گوید:

گوهر بحر بی‌کران مائیم گاه موجیم و گاه دریائیم
ما از آن آمدیم در عالم تا خدا را به خلق بنماییم

شیخ بسحق گفته است:

رشته لاک معرفت مائیم گه خمیریم و گاه بغرائیم
ما از آن آمدیم در مطبخ که به ماهیچه قلیه بنمائیم

شاه نعمت‌الله به دعوت حاکم فارس، میرزا اسکندربن عمر، به شیراز آمد و بسحق که از مریدان وی بود به دیدار مراد خود شتافت. نعمت‌الله‌ولی روی به بسحق نمود و گفت: رشته لاک معرفت شمائید؟ بسحق در پاسخ اظهار کرد: ما نمی‌توانیم از الله بگوئیم، از نعمت ِالله می گوئیم. در ملاقاتی دیگر شاه نعمتالله از او سؤال می‌کند: دیگر چه گفته‌اید؟ بسحق جواب می‌دهد:

حکایت عدس و سفرهٔ خلیل‌الله زمن بپرس که مداح نعمت‌الله‌ام

[ویرایش] آثار شیخ بسحق اطعمه

دیوان اطعمه به نام کنزالاشتها برای اولین بار توسط میرزا حبیب اصفهانی در استانبول به چاپ رسید. زان پس این مجموعه بارها در شیراز چاپ و منتشر شده است. در سال ۱۹۷۱ میلادی رساله‌ای تحقیقی به نام «ابواسحاق و فعالیت ادبی او» به وسیله منقد ادبی، عبدالغنی میرزایوف در شهر دوشنبه منتشر شد. برخی از پژوهندگان اروپایی مانند ادوارد براون و یان ریپکا در آثار خود، شرح حال او را آورده‌اند. ذبیح‌الله صفا نیز در کتاب تاریخ ادبیات در ایران، به تفصیل از احوال و اشعارش یاد کرده و می‌نویسد:

«...اوصاف سخن او خالی از بیان آرزوهای پنهانی طبقات محروم جامعه آن زمان و شاید خود شاعر نبوده و حتی در پشت پرده این "اوصاف اغذیه و اطعمه" گاه به بعضی از معاصرین خود می‌تاخته است...»

[ویرایش] استقبال از اشعار سعدی، حافظ و فردوسی

رفیق مهربان و یار همدم همه‌کس دوست می‌دارند و من‌هم

سعدی

برنج زرد و مرغ و قند باهم همه‌کس دوست می‌دارند و من‌هم
زحلوا زله می بستند زین پیش نه این بدعت من آوردم به عالم
اگر گویی که میل کشککم نیست من این دعوی نمی‌دارم مسلم
وگر گوئی که صفرائی مزاجم مسلم دارمت والله واعلم
در آن‌دم وصف نان می‌گفت بسحق که از گندم حذر می‌کرد آدم

بسحق

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق گرت مدام میسر شود زهی توفیق

حافظ

برنج زرد پر از روغن و رفیق شفیق اگر حلاوه بود در برش زهی توفیق
ببر زدنبه بریان نواله‌ای امروز که در کمینگه عمرند قاطعان طریق
چنان فرو برم انگشت‌ها به قعر برنج که دیده خیره بماند در آن چو بحر عمیق
شده‌ست مرغ مسمی به بحر روغن غرق بیار کشتی صحن و بگیر دست غریق
به نزد قلیه‌برنج این طعام‌ها هیچ است هزاربار من این نکته کرده‌ام تحقیق
کماج گرم به دست‌آر و یخنی، ای بسحاق که هرکجا که رَوی، مثل این‌دو نیست رفیق

بسحق

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو

حافظ

طبق پهن فلک دیدم و کاس مه نو گفتم ای عقل به ظرف تهی از راه مرو
اگرم گندم بغرا نبود، بفروشم خرمن مه به جُوی، خوشهٔ پروین به دوجو
دست بر دنبه بریان زن و یخنی بگذار سخن پخته همین است، نصیحت بشنو

بسحق

آن شمع‌ها که در دل بسحاق برفروخت از رهگذار نور برنج شماله بود

بسحق

من آن نی‌ام که زحلوا عنان بگردانم که تَرکِ صحبت شیرین نه کار فرهاد است
حسد چه میبری ای کاسه‌لیس بربسحاق برنج زرد و عسل، روزی خدادادست

بسحق

عشق یخنی دل ما برده به یغما امروز مطبخی، خیز و برو دیگ کلان نِه بربار

بسحق

چو نعمت نماند به کس پایدار همان به که آشی بود یادگار
به شهنامه گر مدح گبران بود به دیوان ما وصف بریان بود
درآنجا اگر پهلوان رستم است مُزَعفَر به مردی چه از وی کم است؟
چه رستم، چه بیژن، چه این و چه آن دوانند، سرگشته از بهر نان

بسحق

[ویرایش] پایان زندگی

بسحق بین سال های ۸۲۷ و ۸۳۸ هجری قمری در شیراز درگذشت. آرامگاه وی در صحن چهل‌تنان در یک کیلومتری شمال زیارتگاه حافظ می‌باشد.


[ویرایش] منبع

  • سیمای شاعران فارس در هزارسال، تألیف حسن امداد، چاپ اول، جلد اول، انتشارات ما/ ۱۳۷۷