نزار قبانی

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

نِزار قَبانی, (زاده‌ ۲۱ مارس ۱۹۲۳، درگذشته‌ ۳۰ آوریل ۱۹۹۸) از بزرگ‌ترین شاعران و نویسندگان جهان عرب بود.

نزار در یکی از محله‌های قدیمی شهر دمشق سوریه به‌ دنیا آمد.

هنگامی که‌ ۱۵ ساله‌ بود خواهر ۲۵ ساله‌اش به‌ علت مخالفت خانواده‌اش با ازدواج با مردی که‌ دوست داشت اقدام به‌ خودکشی نمود. در حین مراسم به‌ خاکسپاری خواهرش وی تصمیم گرفت که‌ با شرایط اجتماعی که‌ او آن را مسبب قتل خواهرش می‌دانست بجنگد.

هنگامی که‌ از او پرسیده‌ می‌شد که‌ آیا او یک انقلابی است، در پاسخ می‌گفت: "عشق در جهان عرب مانند یک اسیر و برده‌ است و من ‌می‌خواهم که‌ آن را آزاد ‌کنم. من می‌خواهم روح و جسم عرب را با شعرهایم آزاد کنم. روابط بین زنان و مردان در جهان ما درست نیست." بخش هايي از اشعار نزار قباني تاكنون به فارسي ترجمه و منتشر شده است. موسی بيدج، موسی اسوار، احمد پوري و مهدی سرحدی مترجماني هستند كه تاكنون نسبت به ترجمه‌ي بخشي از آثار نزار به فارسي اقدام كرده اند.


نمونه‌اي از اشعار نزار قباني:


عشق پشت چراغ قرمز نمي‌ماند!


انديشيدن ممنوع!

چراغ، قرمز است..

سخن گفتن ممنوع!

چراغ، قرمز است..

بحث پيرامون علم دين و

صرف و نحو و

شعر و نثر، ممنوع!

انديشه منفور است و زشت و ناپسند!


از لانه‌ي مهر و موم شده‌ات

پا فراتر نگذار

چراغ، قرمز است..

زني را.. يا كه موشي را مشو عاشق!

عشق ورزيدن، چراغش قرمز است


مرموز و سرّي باش..

تصميم خود را با مگس هم در ميان مگذار


بي‌سواد و بي‌خبر باقي بمان!

شركت مكن در جرم فحشا… يا نوشتن!

زيرا كه در دوران ما،

جرم فحشا، از نوشتن كمتر است!


انديشيدن درباره‌ي گنجشكان وطن

و درختان و رودها و اخبار آن، ممنوع!

انديشيدن به آنان كه به خورشيد وطن تجاوز كردند

ممنوع!

صبحگاهان، شمشير قلع و قمع به سويت مي‌آيد،

در عناوين روزنامه‌ها،

در اوزان اشعار

و در باقيمانده‌ي قهوه‌ات!..


در بر همسرت استراحت نکن،

آنها كه صبح فردا به ديدارت مي‌آيند،

اكنون زير «كاناپه» هستند!..


خواندن كتاب‌هاي نقد و فلسفه، ممنوع!

آنها كه صبح فردا به ديدارت مي‌آيند،

مثل بيد در قفسه‌هاي كتابخانه کاشته شده‌اند!

تا روز قيامت از پاهايت آويزان بمان!

تا قيامت از صدايت آويزان بمان

و از انديشه‌ات آويزان باش!

سر از بشکه‌ات بيرون نياور

تا نبيني چهره‌ي اين امت تجاوز شده را..


اگر روزي بخواهي نزد پادشاه بروي

يا همسرش

يا دامادش

يا حتي سگش - كه مسئول امنيت كشور است

و ماهي و سيب و كودكان را مي‌خورد

و گوشت بندگان را نيز-

باز، مي‌بيني چراغ، قرمز است!


يا اگر روزي بخواهي

وضع هوا را ...و اسامي درگذشتگان را

و اخبار حوادث را بخواني،

باز، مي‌بيني چراغت قرمز است!


يا اگر روزي بخواهي

قيمت داروي تنگي نفس

يا كفش بچگانه

يا قيمت گوجه فرنگي را بپرسي،

باز، مي‌بيني چراغت قرمز است.


يا اگر روزي بخواهي

صفحه‌ي طالع بيني را بخواني،

تا بخت خود را پيش از پيدايش نفت

و پس از اكتشاف آن بداني،

يا بداني كه در رديف چارپايان، جايگاه تو كجاست،

باز، مي‌بيني چراغت قرمز است!


يا اگر روزي بخواهي

خانه‌اي مقوايي بيابي تا تو را پناه دهد،

يا در ميان بازماندگان جنگ، بانويي بيابي تا تسلايت دهد،

يا يخچال كهنه‌اي پيدا كني..

باز.. مي‌بيني چراغت قرمز است.


يا بخواهي در كلاس از استاد بپرسي:

چرا اعراب امروزي با اخبار شكست‌ها تسلا مي‌يابند؟

و چرا عرب‌ها مثل شيشه در هم مي‌شكنند؟...

باز مي‌بيني چراغت، قرمز است..


با گذرنامه عربي سفر نكن!

ديگر به اروپا سفر نكن

زيرا - چنان كه مي‌داني- اروپا جاي ابلهان نيست..

اي وانهاده!

اي بي‌هويت!

اي رانده شده از همه‌ي نقشه‌ها!

اي خروسي که غرورت زخم خورده!

اي كه كشته شده‌اي، بي هيچ جنگي!

اي كه سرت را بريده‌اند، بي آن كه خوني بريزد..

ديگر به ديار خدا سفر نكن

خدا، بزدلان را به حضور نمي‌پذيرد...


با گذرنامه‌ي عربي سفر نكن..

و مثل موش كور، در فرودگاه‌ها منتظر نمان!

زيرا چراغت قرمز است..


به زبان فصيح نگو

که مروانم

عدنانم

سحبانم

به فروشنده‌ي موبور «هارودز»

نام تو برايش مفهومي ندارد

و تاريخ تو

تاريخي دروغين است، سرورم!


در «ليدو» به قهرماني‌هايت افتخار نكن

كه سوزان

و ژانت

و كولت

و هزاران زن فرانسوي ديگر،

هرگز نخوانده‌اند

داستان «زِيـْر» و «عنتر» را


دوست من!

تو خنده‌آور به نظر مي‌رسي

در شب‌هاي پاريس.

پس فورا به هتل برگرد،

چراغ، قرمز است!


با گذرنامه‌ي عربي سفر نكن

در مناطق عربي نشين!

كه آنان به خاطر يك ريال، مي‌كُشندت

و شب هنگام، وقتي گرسنه مي‌شوند، مي‌خورندت!

در خانه‌ي حاتم طائي مهمان نشو،

كه او دروغگو و متقلب است

مبادا صدها كنيز و صندوقچه‌ي طلا

فريبت دهد..


دوست من!

شب‌ها به تنهایی نزن پرسه

ميان دندان‌هاي اعراب...

تو براي ماندن در خانه‌ي خود هم محدوديت داري

تو در قوم خود هم ناشناسي!

دوست من!

خدا عرب‌ها را بيامرزد!!

(به نقل از مجموعه ی: «عشق پشت چراغ قرمز نمی ماند!»/ نزار قبانی/ ترجمه ی مهدی سرحدی/

انتشارات کلیدر/ ۱۳۸۶)

[ویرایش] پیوند به‌ بیرون

http://nizarqabbani.blogfa.com/

این نوشتار خُرد است. با گسترش آن به ویکی‌پدیا کمک کنید.