سعید سلطانپور
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
سعید سلطانپور، کارگردان تآتر، نمایشنامهنویس و شاعر ایرانی که پس از انقلاب به دلیل فعالیتهای سیاسی و ازادی خواهانه اعدام شد.
فهرست مندرجات |
[ویرایش] زندگی
سعید سلطانپور در ۱۳۱۹ در سبزوار بدنیا آمد. مادرش آموزگار بود و خود او نیز پس از دوره دبیرستان در آموزشگاههای جنوب تهران به آموزگاری پرداخت. با کار در محلات فقیرنشین در جنوب شهر تهران، با مشکلات اجتماعی آشنا شد و در ۱۳۴۰ در جنبش اعتراضی آموزگاران شرکت کرد. در روز دوازدهم اردیبهشت (روز آموزگار) همراه با هزاران آموزگار و فرهنگیان در تظاهرات اعتراضی شرکت کرد و با یاری انقلابیونی چون صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، حسن ضیاء ظریفی، بیژن جزنی و یارانشان و با پیوستن دانشجویان و دانشآموزان و کارگران این جنبش سراسری شد. با تاسیس هنرکده آناهیتا به آن پیوست و از سال ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۴ همگام با آموزش، به فعالیت هنری پرداخت. او در اجرای نمايشنامه «سه خواهر» اثر آنتوان چخوف همکاری کرد و همزمان با شرکت سازنده در تئاتر، از سالهای ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۸ دورهٔ دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران را به پایان رسانید، در سال ۱۳۴۷ جنگ شعر صدای میرا را که در خلال سالهای ۴۷-۴۰ سروده بود و در بردارنده ۵۸ شعر در و دویست صفخه بچاپ رساند. نخستین شعر سیاسی سلطانپور مربوط به قیام پانزدهم خرداد سال ۱۳۴۲ است. در این شعر او سرنگونی شاه و شور و خیزش آنروز را ميسراید. در سالهای دانشچویی در اوج خفقان و سانسور, نمایشنامههای ”مرگ در برابر” از وسلین هنچوف و ”ایستگاه” نوشته خویش را به نمایش میگذارد. همزمان با چاپ ”صدای میرا ” در سال ۱۳۴۷ کتاب ممنوعه می گردد. اینک سعید به کارآترین و شورانگیزترین میدان فرهنگی پای گذارده است, او هنر را را برگزیدهاست تا راهگشای آرزوها, آرمانها, بهروزی و برابری انسانها باشد, او شعر را برگزیده تا وسیلهای باشد در بیان احساسات و علایق و رنج زحمتکشان و کارگران, او از جمله هنرمندانی است که ”با درک توان و لیاقت تاریخی مردم و همچجنین تحلیل و شناخت حقوق از دست رفته ایشان, اندیشه مبارز خود را به سلاح اقدام مجهز کردهاند و برای اکتساب خقوق ربوده شده کار و تنظیم مرمی آن, به بهای تحقیر و تهدید و زندان و شکنجه و خون و مرگ میکوشند” پس در شب های شعر سال ۱۳۴۷, پیشتاز و شجاع پیش از همه شاعران و هنرمندان, چپاول امپریالیسم را به تازیانه می گیرد
” ایران من
ایران انقلابهای فراموش
مغلوب خاموش شیر گرسنه خفته به غوغای آسیا”
در سال ۴۸ در پی یکسال تلاش شبانه روزی, کاری از ”ایبسن”, بنام ”دشمن مردم” را به نمایش در میآورد. در شب یازدهم نمایش, ساواک هجوم میآورد و سالن را تعطیل میکند, سعید تیاتر را به گستره مبارزه علیه دشمنان مردم تبدیل کرده بود, در سال ۱۳۴۷ از سوی ساواک پرونده او به نام ”هنرمندی خطرناک” نشاندار می شود . سال ۱۳۴۹, تولدی دیگر, جنبش مسلحانه در جنگلهای سیاهکل بر ضد نظام حاکم, سعید نمایشنامه ”آموزگاران”از محسن یلفانی را بر صحنه میبرد. آدمکشان ساواک به سالن هجمو میبرند و کارگردان و نویسنده و بازیگران, همزمان دستگیر و به شکنجه گاه برده می شوند . در اسفند ۱۳۴۹, دادگاه نظامی شاه از سوی سعید به محاکمه کشیده میشود, حکومت ناچار می شود او را تا مدتی ”آزاد” کند, همان زمان کتاب ”نوعی از هنر, نوعی از اندیشه” را پنهانی چاپ می کند . در سال ۱۳۵۱ به جرم چخش دوباره کتاب ممنوعه ”نوعی از هنر, نوعی از اندیشه” بازداشت میشود, در کمیته کشتار – آنجایی که امروز ”بند سه هزار” جمهموری اسلامی است و چندی نیز در قزل قلعه, اسیری میماند, پس از چهل و پنچ روز ”آزاد” میشود و پس از ”آزادی” بیدرنگ در پی برگذاری جشنهای ننگین ۲۵۰۰ ساله حکومت شاهان – بر گرده مردم –نمایشنامه ”چهرههای سیمون ماشار” نوشته ”برتولت برشت” را به صحنه میبرد .
”آوازهای بند” دومین شعر سعید, در سال ۱۳۵۱ پنهانی, ممنوعه و شورشی, دست به دست میگردد, سعید از سال ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۳ به زندان کشید میشود و سر انجام در سال ۱۳۵۳ به جرم انتشار ”آوازها بند” که در سلولهای کمیته و اوین سروده بود و به جرم داشتن افکار مارکسیستی و اشتراکی و به اتهام پیوند با ”چریکهای فدایی خلق ایران” در شکنجه گاههای اوین, کمیته کشتار, در بند پهلوی آویخته میشود, شکنجه توانفرساست و بی مروت, داستان, داستان اطوی داغ است بر گوشت و پوست و زبان و شلاق سیم است و چنکگ قصابی, اما شاعر, شاعر عاشق همجنان میغرد و فریاد بر میآورد
”تا که در بند یکی بندم هست
با تو ای سوخته پیوندم هست
اکر چه در تب تند شکنجه میسوزم
ز خون ریخته خورشیدها میافروزم
”سحر بند” و ”غزل بند” را می سراید و ”غزل برای دلاوران سهند و ساوالان برادرانش” را و ”غزل رفیق”
بیست و دوم تیر ماه ۱۳۵۶ از زندان آزاد میشود تا به دریای شورش تودهها تن بسپارد, در سال ۱۳۵۶, برای دومین بار, با انتشار بیانیهای چهل نفره کانون نویسندگان گشایش میابد, نشست بنیانگذاران دومین دوره, همزمان است با آزادی سعید از زندان, و او یکراست از زندان به کانون میاید و میگوید ”من دیشب از زندان آزاد شدهام و امروز آمدهام تا در دفاع از آزادی بیان, اندیشه و اجتماعات, به کانون نویسندگان بپیوندم” و بیانیه ۹۸ نفره کانون را امضاء می کند. شبهای شعر کانون از مهرماه ۱۳۵۶ آغاز شده است, و پانزده هزار نفر را بخود میخواند, شعر سعید چون چراغی تابناک در دلهای روشنفکران جبهه انقلاب, شور و امید و توان میآفریند, ”تودهای ها” به تریبون ”چپ روها”, حمله میبرند تا سیم میکرفون را قیچی کنند, تودهها ”تودهای ها” را سر جای خود مینشانند, شعر سعید شعر شورش است و انقلاب . روز ۲۳ آبان ۱۳۵۶, دانشگاه صنعتی تهران, بجای دو هزار دعوتی کانون, بیش از ده هزار نفر به درون دانشگاه میایند, پلیس و ساواک گرداگرد دانشگاه را به محاصره در آوردهاست. پیام همبستگی کارگران با محاصره شدگان از سوی نماینده کارگران در دانشگاه خوانده میشود, پیام و سرود و شعر در سرودهای انترناسیونالیستی, دایه دایه و ..... در هم می پیچند.شب شعر به تظاهرات خیابانی انجامید, کار مسکن, آزادی, حکومت مردمی شعار اصلی تظاهر کنندکان است, صدها نفر دستگیر میشوند, خبر دستگیری در شهر میپیچد و مادران و پدران و آشنایان و تماشاچیان گروه گروه شبانه به دانشگاه صنعتی آمده اند, و سعید و بیش از ده هزار نفر, سرود خوان آزادی, دستگیر شدکان را خواهانند, روز بعد رژیک ناچار میشود, دستگیر شدگان را آزاد سازد و انگاه سعید میپذیرد که از دانشگاه به خیابان بیاید, پلیس از آنان میخواهد که تنها و آرام, راه خود را بگیرند و پراکنده شوند, جمعیت به بیرون هجوم میبرد و به پشتیبانان میپیوندد و تظاهرات ادامه میابد, در خیابانهای نواب, آذربایجان و کوچههای پیرامون در درگیری با پلیس بیش از یکصد و پنجاه نفر زخمی میشوند و شعارهای ”کارگران برادرند, برادران برابرند”, ”حقوق بشر, چماق بشر”, ”شاه سگ زنجیری آمریکا ست” و برادری برابری حکومت کارگری” خیابانها را به لرزه در میآورد. نه آخوندی در خیابان است و سخنت از دینمداران . در همین روزها ست که شبهای شعر گوته ”در انستیتو گوته” بر پا میشود. سعید از شب پنجم برای هزاران نفر که حتی بر دیوارها و پیاده روها ایستاده بودند, شعر ”در بند پهلوی” و ”از کشتارگاه” را میخواند و مردم را به انقلاب فرا می خواند.پس از سرنگونی رژیم پهلوی نیز لحظهای از مبارزه در راه کارگران و زحمتکشان باز نمیایستد, در سال ۱۳۵۸ به نمایندگی از سوی ”سازمان چریکهای فدایی خلق ایران” در انتخابات مجلس, کاندید میشود و از این تریبون در گرد همایی چند صد هزار نفره در میدان آزادی در تهران برای جبهه انقلاب سخن میگوید و به افشای رژیم جمهوری اسلامی میپردازد, دیگر هیج جایی برای مدارا و سازش نمانده است, اکثریت رهبری سچفخا در کنار رژیم جمهوری اسلامی است و دست در دست تودهایها گذارده است, در حالیکه ترکمن صحرا, انزلی, خرمشهر, کردستان, آذربایجان وسراسر ایران, هر کوی و کارخانه به دستور خمینی و دست سیاه جامگان تیمسار قره نی, رحیمی و سید احمد مدنی و حزب الله و خط امامیان, رفیق دوستها, غرضیها رضاییها و همدستان تودهای – اکثریتی آنان , بنی صدرهای و نهضت آزادی و شورای انقلاب و ........ انقلاب را به خاک و خون و خیانت کشاندهاند. پس سعید نمیتواند سکوت اختیار کند, پس فریاد بر میآورد:”اگر با شهامت خود ایستاده ایم, اگر میدانیم که حق با ماست, سکوت نکنیم او شاعر انقلاب است, پس نمیتواند که با انقلابیون نباشد, با کارگران و زحمتکشان همصدا نگردد, نمیتواند کشتار خلق ترکمن را ببیند و ساکت به تماشا بنشیند, او مبسراید, به یاد توماج و یارانش, برای صحرا, برای گنبد, برای ”آیای” برای ”اوبههای سوخته, برای کردستان, برای کارگران و زحمتکشان, به مبارزه بر میخیزد, سازمان میدهد و در تمامی کارزارها حضور دارد, در کوی و خیابان شب نامه بر کمر می بندد. در سال ۱۳۵۹ هنگام پخش تراکت در تهران, در خیابان انقلاب, به وسیله گشت سپاه دستگیر میشود, با داد و فریاد, جنجال خیابانی براه میاندلزد و در میان مردم ناپدید میگردد . هفدهم بهمن ماه ۱۳۶۰ نخستین میتینگ پس از انشعاب ”اقلیت” از ”اکثریت”, سازمان چریکهای فدایی خلق را تدارک میبیند, بناست که خود او چکامهای در میدان آزادی بخواند. نزدیک به چهل هزار نفر به سوی میدان روانه میشوند. پاسداران در لباس رسمی و حزب الله حمله میآورند و تظاهرات به خون کشیده میشود, جهانگیر قلعه میاندوآب کارگر کمونیست بوسیله سپاه ربوده میشود و پس از شکنجه با گلولههایی در دهان و چشم در سردخانه پزشکی قانونی یافته میشود و سعید چکامه ”جهان کمونیست” را می سراید و این آخرین شعر سعید است.
گلولهای در دهان
گلولهای در چشم
در تکههای یخ
در سرد خانه پزشک قانونی
در شعله منجمد خون میتابد
شعلهای در دهان
شعلهای در چشم
در میتینگ هفدهم بهمن
در انبوه هواداران و مردم
دی میان پلاکاردها و شعارها
در گردش تفنگداران جمهوری و گلههای پاسدار واوباش
در قرق چماق وزنجیر و نانچو
در صدای شلیکهای ترس و
دشنامهای جنون
..............
در میان پلاکاردها
انقلاب
با پیشانی شکسته و خونچکان
میخواند
با صدای درخشان جهان و
رودخانهها
و رفیقان جهان
جهان کمونیست را
میسرایند و
میسرایند
با دسته گلهایی از خون
بر فراز میتینگ تاریخ
او همچنان میغرد و میخروشد و به مبارزه در کنار یارانش و کارگران وزحمتکشان ادامه میدهد و آنان را به قیام بر علیه ستمگران دین و سرمایه فرا میخواند, اما حکومت سیاه پوشان اسلام و سرمایه نیز از او غافل نیست, پس در بیست و هفتم فروردین ۱۳۶۰ و در شب عروسی اش بوسیله پاسداران دستگیر میشود و پس از شصت و شش روز شکنجه بر همان تختها و با همان شلاقهای دیر آشنا در سحرگاه روز اول تیر ماه به جوخه اعدام سپرده می شود. سعید سلطانپور این شاعر انقلاب, شاعر رنج و خون وکار, شاعر رزم و مبارزه, شاعر درد وعشق بر زمین افتاد اما همچنان که خود سروده بود خونش پتکی شد در دست کارگران و داسی در دست برزگران, تا با این پتکها و داسها بر فرق رژیم سرمایه داری بکوبند و آنرا به ذباله دانی تاریخ ارسال نمایند . شعرهای صدای میرا, آوازهای بند, از کشتارگاه, شعرهای بعد از انقلاب ۵۷ در زمینه نقد نوعی از هنر, نوعی از اندیشه, ریشههای تئاتر و نگاهی به نمایش در ایران در زمیته نمایش ایستگاه, حسنک, عباس آقا, کارگر ایران ناسیونال, مرگ بر امپریالیسم نمایشنامه هائی که از دیگران اجراء نمودهاست سه خواهر نوشته چخوف, مرگ در برابر از هنچف, دشمن مردم از ایبسن, آموزگاران از یلفانی, چهرههای سیمون ماشار از برشت, خرده بورژاها از ماکسیم گورکی, و ........
[ویرایش] نمونه چند شعر
- غزل زمانه
نغمه در نغمهٔ خون غلغله زد، تندر شد
شد زمین رنگ دگر، رنگ زمان دیگر شد
چشم هر اختر پوینده که در خون میگشت
برق خشمی زد و برگردهٔ شب خنجر شد[۱]
[ویرایش] پانویس
- ↑ سلطانپور ۸
[ویرایش] منابع
- کتاب سعید سلطانپور نوشته عباس منصوران و کتاب کارهای سعید و تارنماي اخبار سياهكل
- سلطانپور، سعید. از کشتارگاه. تهران: موسسهٔ انتشارات آگاه، 1358.

