بحث:دو قرن سکوت (کتاب)
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
علت نام کتاب به خاطر خفقان بوده, یا عجم(لال) خوانده شدن ایرانیان و عدم استفاده از زبان فارسی؟ علت درخواست منبع همین مورد بود.کاوه خوشحال ۲۱:۱۰, ۱ نوامبر ۲۰۰۶ (UTC)
"«دو قرن سكوت» سرنوشت اين دو قرن از تاريخ ايران است و چون تاريخنويسان تاكنون درباره آن سكوت كردهاند، نام «دو قرن سكوت»بر سرگذشت اين دو قرن نهاده شده است. بخصوص كه در طی اين دو قرن آشوب ها و غوغاهای سياسی، زبان فارسی در «سكوت» غرق بوده و اثری از آن پديد نيامده است." قسمتی برگرفته از منبع شماره یک [1] مقاله که مشخصآ این جمله "نام کتاب به خفقان و سکوت حاکم بر ایران در آن دو قرن اشاره دارد"مقاله ویکی را نقض می کند. "نه آخر در طی اين دو قرن زبان ايرانی خاموشی گزيده بود و سخن خويش جز بر زبان شمشير نمیگفت؟"این قسمت هم از مقدمه چاپ دوم کتاب است. همچنین در منبع یاد شده به صراحت گفته شده که نقد مطهری در چاپ نهم به ابتدای کتاب افزوده شده(نه این که این نقد تاثیری در محتوای کتاب داشته باشد, که از چاپ دوم به بعد متن کتاب ثابت بوده است). شاد باشیدکاوه خوشحال ۰۹:۳۳, ۳ نوامبر ۲۰۰۶ (UTC)
[ویرایش] دو قرن سکوت؟
يکی از بزرگترين عقده های اجتماعی مردم ايران، عقده «شکسته». بطور خلاصه، از زمانی که ملت ما به دوره مدرن وارد شد (حدود ميانه قرن نوزدهم ميلادی)، يکی از بزرگترين چيزهايی که ايرانيان رو آزار داده و به خودش مشغول کرده، مسئله شکست ايران از اعرابه در نيمه قرن هفتم.
بوجود آمدن اين عقده البته يک چيز لازم و ضروری برای شکل گيری واحد سياسی به اسم «ايران» بوده. يعنی شکل گيری کشور-مليت ايران به صورت مدرنش که اونو از کشورهای ديگری که همه باهم يک گذشته رو تقسيم می کرد، بستگی به اين مسئله داشته: هجوم خارجی به عنوان پايان دهنده هويت ايرانی، و دوباره سازی هويت ايرانی در دوران مدرن با عقب زدن هويت خارجی. در اين ميان، اين مطلب که مثلا" عراق و خيلی «کشور» های ديگر هم جزوی از همين هويت هستند، به طور عجيبی فراموش شده.
اما اگر نخواهيم مسئله رو سياسی و سياسی-جغرافيايی کنيم، بازهم اين حقيقت وجود داره که مردم کشور مدرنی که ايران خونده می شه، همه عقده شکست دارند. پاسخ عمومی به اين عقده شکست مختلف بوده. يک قطب با پس زدن چيزی که «فرهنگ عربی» خطابش می کردند، سعی در فراموش کردن 1300 سال گذشته و ساختن يک فرهنگ کاملا" نو داشتند و دارند. قطب ديگر هم تا حدی با واکنش به قطب اول، کاملا" در آغوش فرهنگی افتاده اند که فرهنگ واقعی اسلامی می دونندش و سعی دارند که کل ايده «فتح» رو انکار کنند.
البته بدون شک هردو اينها دو قطب تندرو هستند و بيشتر مردم در جايی بين اين دو قرار می گيرند. اما به هرحال، همه به صورتی سعی در حل کردن اين مسئله دارند. حتی استادانی مثل مرحوم دکتر زرين کوب هم با نوشتن «دوقرن سکوت» سعی در توجيه و شايد شکل دادن ديد عمومی به اين مطلب داشتند.
من هم هرروز با اين مسئله درگير هستم. راستش نود درصد اوقات، موضوع صحبتم با مردم به اين مطلب ختم می شه و هرروز باهاش برخورد دارم، حتی وقتی چند دقيقه در يک مغازه ايرانی در لس آنجلس توقف می کنم.
اما راستش اينه که هرچه بيشتر، بدون تصور و پيش ذهن، به تاريخ نگاه می کنم، کمتر «گسل» تاريخی می بينم. هرچند که مورخين جديد و قديم همه از «دوباره سازی» فرهنگ صحبت می کنند، من کمتر شاهدی برای اين کار پيدا می کنم. بازسازی چه چيز؟ وقتی به مدارکی که شاهد زندگی مردم بعد از سقوط ساسانيان نگاه می کنم، بيشتر متوجه می شم که وابستگی و ادامه معمول تر از گسستن بوده. حتی با توجه به اينکه خيلی از متخصصين فکر می کنند که حکومت اموی حکومتی عربی بود که با استفاده از شاخصه های سياسی کسب شده از بيزانس، امپراتوری اسلامی رو اداره می کرد و عباسيان بودند که فرهنگ ايرانی و سياست ساسانی رو زنده کردند و...، کمتر می شه برای اين مطلب دليلی پيدا کرد.
تحقيق و خوندن هرچه بيشتر، اين تصور رو درم تقويت می کنه که نتيجه حمله اعراب فقط شکست خانواده ساسانی بوده. حتی دليلی برای يک گسل فرهنگی هم وجود نداره. اگر برای دويست سال، «نوشته» فارسی پيدا نمی کنيم، دليلش رو نبايد در گسستگی ببينيم. اين زمانی بوده که زبان فارسی نو که در اواخر دوره ساسانی شکل گرفته بوده و زبان گفتاری بوده، از زير يوغ زبان نوشتاری فارسی ميانه پهلوی درمياد و جای پای خودش رو پيدا می کنه.سبک شعر رودکی که اکثرا" به عنوان اولين شاعر درست و حسابی فارسی نو شناخته شده، پخته تر و کامل تر از اونيه که «اول» بوده باشه. اگر از چيزی مدرکی در دست نداريم، دليل براينکه اون چيز وجود نداشته نيست. از دانسته ها می شه به نادانسته ها پی برد.
در زمينه اقتصادی و اجتماعی هم همينطور. هيچ وقت سابقه نداشته که يک ارتش يا کشوری، کشور ديگه رو فتح کنه و بلافاصله به راحتی بتونه اداره اش کنه و مدت کمی بعد از اين فتح، «دوران طلائيش» رو تجربه کنه! بعد از سقوط ساسانيان، دولت اسلامی به راحتی موفق می شه که نه تنها بر سرزمينهای منطقه سوريه و مصر، بلکه بر کل مملکت پهناور ايران به راحتی حکومت کنه، بدون اينکه مشکلات اساسی پيدا کنه. کمتر از صدسال بعد هم دوران طلايی خلافت شروع می شه که نقطه عطفش حکومت هارون الرشيد و مامونه. معنيش چيه؟ اينکه اقتصاد اين منطقه اينقدر قوی بوده و ادامه و پيوست اقتصادی و اجتماعی چنان برجا که حکومت اسلامی بلافاصله بعد از حذف کردن ساسانيان، توانسته بر روی اين پی، حکومت خودش رو پايه ريزی کنه.
فکر کنم دليل وجودی تاريخ خوندنم رو پيدا کردم: اينکه سعی کنم و عقده شکست مردم ايران رو که باعث شده چارچنگولی به تاريخ به عنوان تنها راه ثابت کردن اهميت خودشون بچسبند، درمان کنم. شايد؟Ojanfar ۰۰:۵۴، ۳۰ مه ۲۰۰۷ (UTC)

