ویکی‌پدیا:درخواست معادل فارسی

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

لطفاً پیش از هر بار بایگانی کردن این صفحه، موارد مورد توافق نظر را به این فهرست اضافه کنید.

این صفحه برای درخواست معادل فارسی برای کلمات ایجاد شده‌است. برای هر درخواست، یک مدخل ایجاد کنید که شامل اصل کلمه، زبان اصلی، حوزهٔ تخصصی، مدخل ویکی‌پدیا در زبان اصلی (در صورت وجود)، تعریف کلمه (در صورت وجود)، و یک پیوند به نتیجهٔ حاصل جستجوی گوگل روی آن کلمه باشد.

در صورتی که معادل مناسبی برای کلمه‌ای پیدا شد، آن معادل را به همراه بحث‌های درگرفته دربارهٔ آن، بایگانی کنید. بحث‌های بایگانی شده را می‌توانید در ویکی‌پدیا:درخواست معادل فارسی/بایگانی بیابید.

فهرست مندرجات

[ویرایش] Cross-compilation

  • موردنیاز برای : کراس کامپایل
  • زبان اصلی : انگلیسی
  • حوزهٔ تخصصی : رایانه، برنامه‌نویسی

در منابع همگردانی دوگانه یا ترجمه تقابلی آمده است.--ماني ۰۸:۳۷, ۲۹ نوامبر ۲۰۰۶ (UTC)

کامپایل کردن برای غیر کامپیوتری‌ها کمی قابل توضیح است، اما کراس‌کامپایل واقعاً بحث پیچیده‌ای است. نه‌چندان فارسی‌اش می‌شود: کامپایل کردن برای یک پلتفرم(سخت‌افزاری/نرم‌افزاری) توسط کامپایلر توانا به این‌کار بر روی سخت‌افزار/نرم‌افزار متفاوت! حال نظرتان چیست؟! --حسین ۲۳:۱۱, ۱۴ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

دربارهٔ معادل یابی . لغت ساری در وبلاگ نغز کتاب مهمی معرفی کرده‌ام مطالعه کنید:

کتابِ زبانشناسی برای زبان فارسی- لغت‌سازی و وضع و ترجمهٔ اصطلاحات علمی و فنّی، ترجمه و نگارش: دکتر خسرو فرشيدورد.

http://naqz.mihanblog.com/Post-37.ASPX

[ویرایش] چند اصطلاح ریاضی

  • موردنیاز برای : تابع
  • زبان اصلی : انگلیسی
  • حوزهٔ تخصصی : ریاضی

به تعدادی لغت در هنگام ترجم مقاله function برخوردم که عبارتند از:

  1. codomain
  2. bijection
  3. category theory
  4. single-valued
  5. total
  6. entire
  7. Partial functions
  8. multi-functions
  9. Restriction
  10. Pointwise

لغات استفاده شده در ترجمه هم عبارتند از:

  1. برد (برد نادرست است چون برد Range می‌شود)
  2. هم پوشا و هم یک به یک
  3. category theory
  4. تک-مقداری
  5. جمعی
  6. جمعی
  7. توابع ناقص
  8. توابع چندتایی
  9. محدودیت
  10. نقطه خاص

این ترجمه‌ها هم احتمالاً نامناسب هستند. --MehranVB ☺talk | ☻cont ۲۱:۴۱, ۱۶ اوت ۲۰۰۶ (UTC)

من متن انگلیسی را نخوانده‌ام ولی چند نکته به نظرم می‌رسد:
۱-هم‌دامنه
۴-ثابت (مثلا در تابع ثابت)
۶-کلی
۷-توابع جزئی
۸-توابع چندگانه
۹-محدوده
البته نصف‌شب در مورد ترجمه نظردادن معمولا بعدها دردسرساز می‌شود!--میثم ۲۱:۵۶, ۱۶ اوت ۲۰۰۶ (UTC)
فکر نمی کنم که این معانی صحیح باشند (غیر از دو تای آنها)، نظر دیگری نیست؟؟؟ --MehranVB ☺talk | ☻cont ۲۱:۳۲, ۱۸ اوت ۲۰۰۶ (UTC)


حوزه رياضي: موضوع تابع: Bijection تركيبي از كلمات Bi+Junction مي تواند تفسير شود. عباراتي مثل "تابع دوطرفه" يا "ارتباط دوطرفه" يا "پيوند دو طرفه" مي تواند مفيد باشد. [كاربر: ميگلي]


من با هم‌دامنه موافقم. تا به حال نشنیده‌ام به single-valued ثابت بگویند، بلکه تک-مقداری خوانده می‌شود (تابع ثابت f(x)=c \quad \forall x است.) اگر منظورتان از entire function توابع مختلط همه-جا-تحلیلی است من در ترجمه کتاب Churchill اصطلاح «تابع تام» را دیده‌ام (شاید سایر نویسندگان عبارات دیگری داشته باشند). فکر می‌کنم به restriction هم تحدید می‌گویند (در مقابل extension که گسترش نام دارد) و احتمالا به category theory نظریه طبقه‌ها. به نظرم برای pointwise نقطه‌ای یا نقطه به نقطه مناسب است. ضمنا به نظرم bijection ترکیبی از injection (یک به یک) و surjection (پوشا/پوششی) است، نه bi+junction (یعنی هم یک به یک است هم پوشا) و حدس می‌زنم به آن دوسویی یا دوسویه بگویند (می‌توانید هم بگویید تناظر یک به یک!). اما بهترین پیشنهادی که می‌توانم داشته باشم (اگر بعد از 3-4 ماه از سؤالتان برایتان مهم باشد!) مراجعه به دانشکده‌‎های علوم ریاضی در ایران است؛ حداقل در شریف ریاضیدانان معادل‌های فارسی زیادی برای این اصطلاحات مقدماتی استفاده می‌کنند. Mrmahdiarnt ۰۶:۰۲, ۲۳ دسامبر ۲۰۰۶ (UTC)

pointwise بنظرم میشه 'نقطه به نقطه' Hossein ۰۶:۳۸، ۱۶ مه ۲۰۰۷ (UTC)

[ویرایش] en:Heartagram

مخلوطی از قلب و پنج‌ضلعی!!... معادل فارسی مناسبی برای آن می‌دانید؟--میثم ۱۶:۲۱, ۲۴ اوت ۲۰۰۶ (UTC)

قلبعلی یا دل‌ضلعی به‌آفرید ۰۵:۳۸, ۲۹ نوامبر ۲۰۰۶ (UTC)
چونکه آمیزه‌ای است از heart (دل) و Pentagam (پنج‌گوشه) برابر دل‌گوشه را می شود برای آن پیشنهاد کرد. Pentagam را در فارسی ستاره پنج‌رأس هم ترجمه می‌کنند برای همین برای Heartagram دل‌ستاره هم به نظرم خوبست. فکر کنم دل‌ستاره بهتر از دل‌گوشه معنی را می‌رساند.

--ماني ۰۸:۳۳, ۲۹ نوامبر ۲۰۰۶ (UTC)

این Heartagram یک لغت مندراوردی و از نظر زبانشناسی بی مسمی و آبکی است. مگر هر واژه و یا عبارت احمقانه‌ای که در زبان انگلیسی رایج شد باید بلافاصله در زبان فارسی نیز ساخته و پرداخته شود و ورد زبان ایرانی‌ها شود؟ خلق را تقلیدشان بر باد داد / کِای دوصد لعنت برین تقلید باد.

[ویرایش] Dyslexia

نمی‌دانم در زبان فارسی برابری برای این واژه هست یا نه؟!اگر نیست شاید چیزی مانند ویران‌واژی برابر بدی نباشد. --Ariobarzan ۲۰:۴۲, ۲۳ دسامبر ۲۰۰۶ (UTC)

درود.

برابر فارسی آن «خوانش‌پریشی» است که هم فرهنگ‌های واژه و هم تارنماها از آن بهره گرفته‌اند.[1] --ماني ۲۰:۴۸, ۲۳ دسامبر ۲۰۰۶ (UTC)

سپاس از شما مانی گرامی. --Ariobarzan ۲۱:۰۰, ۲۳ دسامبر ۲۰۰۶ (UTC)

[ویرایش] Levant

دوستان چه برابری برای این نام جغرافیایی سراغ دارند؟ کاربرد در اینجا. می‌پذیرید که نامهای چون خاور و مشرق و... چندان برابرهای درخوری برای این مورد نیستند. --Ariobarzan ۰۰:۵۳, ۲ ژانویه ۲۰۰۷ (UTC)

درود. در متن‌های قدیم‌تر فارسی برای آن نوشته‌اند «نواحی بحرالروم» و «لوان» هم دیده‌ام. از دید من گسترهٔ این اصطلاح چندان فرقی با گسترهٔ «خاور نزدیک» ندارد و شخصاً در ترجمه‌ها اگر به Levant بربخورم از همین برابر بهره می‌گیرم. ولی برای نوشتار ویکی‌پدیا «خاورمیانه باختری» یا همان «لوانت» را پیشنهاد می‌کنم.--ماني ۱۲:۰۷, ۱۶ فوریه ۲۰۰۷ (UTC)

[ویرایش] Ergative

کاربرد در زبانشناسی. --Ariobarzan ۲۳:۳۱, ۸ ژانویه ۲۰۰۷ (UTC)

در متون زبانشناسی فارسی همان ارگتیو می‌نویسند.--ماني ۱۱:۵۹, ۱۶ فوریه ۲۰۰۷ (UTC)

[ویرایش] Specification

منظورم بیشتر استاندارد‌های فنی هست. تعریف زیر هم کمک خواهد کرد.

A precise statement of a set of requirements, to be satisfied by a material, product, system or service. It is desirable that the requirements, together with their limits, should be expressed numerically in appropriate units.


در فرم‌های معمولی برای Specifications می‌نویسند «ملاحظات». در فرم‌های فنی فکر می‌کنم یکی از برابرهای زیر کاربرد داشته‌باشد:

  • مشخصات، شناسه‌ها، ویژگی‌ها، ذکر خصوصیات، جزئیات، تفصیلات.

فکر می‌کنم برای Specification به‌صورت مفرد، برابر شناسه برابر خوبی باشد.--ماني ۱۱:۵۹, ۱۶ فوریه ۲۰۰۷ (UTC)

راستش به نظر من بهتر است شناسه را برای ID نگاه داریم. من همان مشخصات را بیشتر می‌پسندم. به‌آفرید ۲۳:۱۱, ۱۶ فوریه ۲۰۰۷ (UTC)
مشخصات برابر مناسبی به‌نظر می‌رسد. همانطور که گفتم، منظورم بیشتر استاندارد‌ها هستند. مثلأ The Java Language Specification یک specification است. آیا می‌توان گفت : «The Java Language Specification یک مشخصات است» ؟ شاید در اینجا بهتر باشد از برابر استاندارد یا سند مشخصات استفاده کرد. نظر شما چیست ؟ ‍‍‍Khakbaz ۰۲:۳۲, ۱۷ فوریه ۲۰۰۷ (UTC)

[ویرایش] Megalith

کاربرد در [2]؛پیشنهادهای من(اگر پیشتر برابری برای آن در دسترس نباشد!) یادگارسنگی و بزرگ‌سنگی. --Ariobarzan ۲۱:۱۸, ۱۲ مارس ۲۰۰۷ (UTC)

درود.

برابر فارسی آن «خرسنگ»[3] است. فرهنگ بزرگ گیتاشناسی مهندس عباس جعفری هم همین برابر را آورده.--ماني ۲۲:۲۵, ۱۷ مارس ۲۰۰۷ (UTC)

سپاس! --Ariobarzan ۲۳:۱۷, ۱۷ مارس ۲۰۰۷ (UTC)


[ویرایش] parody

معادل کلمه بالا چه می‌تواند باشد؟ همچنین واژه tagline که در پوسترهای فیلمها وجود دارد. --رستم ۰۰:۰۷, ۲۳ مارس ۲۰۰۷ (UTC)

من parody را تضمین شوخ‌آمیز و یا حتی با کمی اغماض تضمین معنی می‌کنم.اتفاقاً عبیدخان زاکانی در آن ید طولی داشته‌است.

مثلاً در همین کلیات عبید زاکانی من بخشی هست به نام تضمینات و قطعات. یک نمونه با عرض پوزش نقل می‌کنم. چون بالاخره نوروز است و عید است و فضا با صفا. :-) غزلی هست از سعدی با مطلع:

ما را همه شب نمی‌برد خواب ای خفتهٔ روزگار دریاب

حالا ببینید عبید چه کارش کرده‌است:

ای ..ر ز شوق این .س و ..ن ما را همه شب نمی‌برد خواب
اکنون که بیافتیم برخیز ای خفتهٔ روزگار دریاب
تصویر:smile.png، تضمین از نظر لغوی درست است ولی عوام آنرا ممکن است با "تضمین چک" عوضی بگیرند. مثلا اگر در فیلم ترسناک بنویسیم:‌"فیلم‌هایی در این فیلم تضمین شده‌اند" ملت ممکن است قاطی کنند. یک چیز دیگر کارگردان فیلم ذکر شده یک طوری خودش تجسم(incarnation این هم معادل خوبی برای این کلمه نیست!) عبید خودمان است،‌ به شدت توصیه می‌کنم!‌ برای tagline چه دارید؟ --رستم ۰۰:۳۸, ۲۳ مارس ۲۰۰۷ (UTC)
من incarnation را معمولاً حلول ترجمه می‌کنم. در مورد تضمین همیشه می‌توان ویکی‌سازی کردی تا ملت آگاه شوند. در مورد تگ‌لاین باید از فیلم‌بازان بپرسید. احتمالاً در فرهنگ‌های دوزبانهٔ فیلم یافت می‌شود. من منبعی ندارم. در آریان‌پور هم پیدا نکردم. به‌آفرید ۰۰:۴۶, ۲۳ مارس ۲۰۰۷ (UTC)
یک نسخه اضافه از این کتاب ندارید برای من هم پست کنید؟! ‎:D‏ Raamin ب ۰۰:۴۰, ۲۳ مارس ۲۰۰۷ (UTC)
کل کتاب را به صورت ebook ترتمیز هم دارم. اگر می‌خواهید بریتان بفرستم. البته من خودم معمولاً از یک نسخهٔ چاپی قدیمی متعلق به عهد دقیانوس استفاده می‌کنم. به‌آفرید ۰۰:۴۶, ۲۳ مارس ۲۰۰۷ (UTC)
اگر تر و تمیز است برای ما هم بفرستید، که نقض حق تکثیر هم نیست!--رستم ۰۰:۴۸, ۲۳ مارس ۲۰۰۷ (UTC)
جداً اگر دارید بفرستید! آدرس ایمیل من رو هم که دارید. راستی حجمش چقدر است؟ Raamin ب ۰۰:۵۶, ۲۳ مارس ۲۰۰۷ (UTC)
پیوندش را در همین صفحه گذاشتم. اگر کار نکرد خبرم کنید تا برایتان بفرستم. به‌آفرید ۰۱:۱۴, ۲۳ مارس ۲۰۰۷ (UTC)
درود.

برابر parody در ادبیات فارسی نقیضه[4] یا نقیضه‌پردازی است. در سینما برای آن «تقلید هجوآمیز»[5] به‌کار می‌رود.

برای tagline «جملهٔ تبلیغی» را پیشنهاد می‌کنم.--ماني ۰۰:۴۹, ۲۳ مارس ۲۰۰۷ (UTC)

آه بله! نقیضه هم می‌گویند. در همین راستا این را هم ببینید: مطالبی بس وقیح از نویسنده‌ای فاضل: نقایض الخیامیه. فکر کنم دیگر آبرویی برای من نمانده. به‌آفرید ۰۰:۵۳, ۲۳ مارس ۲۰۰۷ (UTC)
دفعهٔ اول وقتی رو لینک چپ‌کلیک کردم فایرفاکس قاط زد و از کار افتاد. دفعهٔ دوم با راست کلیک صفرثانیه ذخیره شد! بالاخره با این‌که 10M نداریم با 6 هم راضی هستیم ‎:D‏ Raamin ب ۰۱:۳۰, ۲۳ مارس ۲۰۰۷ (UTC)
فایر فاکس منم قاط زد. --رستم ۰۱:۳۲, ۲۳ مارس ۲۰۰۷ (UTC)
برای incarnation رایج‌ترین برابر «تجسد» است. مثلاً می‌گویند فلانی بودای تجسدیافته است. اگر فارسی‌تر بخواهیم «پیکرینه» و «پیکرینه‌شده» را می‌شود به‌کار برد.--ماني ۰۰:۵۵, ۲۳ مارس ۲۰۰۷ (UTC)

به‌آفرید جان، شما همهٔ سوراخ‌سنبه‌های این وب را زیر و رو کردی‌ها! پیوندهای نابی دم دست داری.--ماني ۰۰:۵۷, ۲۳ مارس ۲۰۰۷ (UTC)

بالاخره اینترنت 10mbps بیست و چهارساعته باید به یک دردی بخوره ;-) راستی این پیوند کلیات عبید. اسمش را گذاشته‌اند رسالهٔ دلگشا ولی در واقع کلیات است. هزلیات سعدی موسوم به خبیثات و نیز کلیات ایرج‌میرزا هم به فروش می‌رسد. به‌آفرید ۰۱:۱۰, ۲۳ مارس ۲۰۰۷ (UTC)
بد نیست موقعی نوشتار هزلیات هم درست شود و در آن به این‌ها پیوند داده شود یا متنشان در ویکی‌نبشته قرار بگیرد.--ماني ۰۱:۳۹, ۲۳ مارس ۲۰۰۷ (UTC)


پس نقیضه برای parody تصویب گشت (صدای چکش)، به نظر من باید صفحه‌ ویکی‌پدیا: جدول معادلات فارسی توصیه شده نیز ایجاد گردد (خودم ان‌شاالله از روی این آرشیو درستش می‌کنم) که این بحث‌ها فراموش نشوند. برای tagline هم فکر کنم تنها چیزی که به ذهن می‌رسد همانی است که مانی گفت ولی به دل نمی‌چسبد--رستم ۰۱:۰۶, ۲۳ مارس ۲۰۰۷ (UTC)
چندان دلچسب که نیست ولی معنی را می‌رساند. پس پیشنهادهای دیگری هم بکنم: «شعارخط»، «شعارک فیلم»، «شعارک».--ماني ۰۱:۱۲, ۲۳ مارس ۲۰۰۷ (UTC)
من پیشنهاد می‌کنم پیش از استفاده از معادل‌های پیشنهادی فرهنگ‌های فیلم بررسی شوند. به‌آفرید ۰۱:۱۳, ۲۳ مارس ۲۰۰۷ (UTC)
فرهنگ فیلم آنلاین سراغ دارید؟ --رستم ۰۱:۱۸, ۲۳ مارس ۲۰۰۷ (UTC)
متأسفانه نه. وگرنه خودم بررسی می‌کردم. به‌آفرید ۰۱:۱۹, ۲۳ مارس ۲۰۰۷ (UTC)


من سراغ دارم ولی برای tagline برابر ندارد. در اینترنت خیلی گشتم و هیچ برابری نیافتم، این شد که خودم پیشنهاد دادم.--ماني ۰۱:۲۵, ۲۳ مارس ۲۰۰۷ (UTC)
احتمال دارد که شروین افشار یا مازیار پری‌زاده چنین فرهنگ‌هایی (از نوع چاپ‌شده) بدارند. به‌آفرید ۰۱:۲۸, ۲۳ مارس ۲۰۰۷ (UTC)


در تعریف tagline در longmanآمده:

a sentence or phrase in an advertisement or advertising song that: is the most important or easiest to remember

یه چیزی که موقعی که میخواهند یک ویژگی بارز یک چیز یا مثلاً فیلم را اعلام کنند. مثل این که تو تبلیغات خودمون طرف میگه و اینک فلان . این فلان میشه tagline اون تبلیغ.
من به عنوان معادل فارسی کلمه ی اوج واژه را پیشنهاد میکنم. --بهزاد ۰۸:۲۹, ۲۵ مارس ۲۰۰۷ (UTC)

[ویرایش] uninstall

کلمهٔ ساده و متداولی است. اما نمی‌دانم ضد «نصب کردن» چه می‌شود. ▬ حجت/ب ۱۶:۴۰, ۲۴ مارس ۲۰۰۷ (UTC)

نصب زدایی--رستم ۱۶:۴۳, ۲۴ مارس ۲۰۰۷ (UTC)
قشنگ بود! کار خودتان است یا از جایی بلد بودید؟▬ حجت/ب ۱۷:۰۷, ۲۴ مارس ۲۰۰۷ (UTC)
جاهای دیگر هم شنیده بودم،‌ چیزی که الان یادم می‌آید در لوح‌فشرده کرک‌شده مافیا (بازی رایانه‌ای) یک فلش بود که به صورت autorun‌ با گذاشتن لوح اجرا می‌شد. شرکت ایرانی کرک کننده آن منوها را فارسی کرده بود که برای آن واژه از "نصب زدایی" استفاده کرده بود. --رستم ۱۷:۲۰, ۲۴ مارس ۲۰۰۷ (UTC)

بی نصب راحت تر و قشنگ تر نیست؟--بهزاد ۰۸:۲۵, ۲۵ مارس ۲۰۰۷ (UTC)

من عزل هم دیدم. --یوسف ۰۱:۲۰, ۱۳ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

بی‌نصب بیشتر برای noinstall‌ خوب است، مثل برنامه‌هایی که نیاز به نصب ندارند، و با همان دوبار کلیک، اجرا می‌شوند. عزل از نظر لغوی خوب است، اما گمانم مجبور باشیم هر بار توضیح بدهیم که منظور ما از آن چیست. نصب‌زدایی را بهتر از بقیه یافتم. اما ممنون از توجه‌تان ▬ حجت/ب ۰۸:۲۲, ۱۳ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

[ویرایش] debuccalization

معنایی نزدیک به نبودن در سر جایی که باید باشد را می‌دهد! کاربرد در زبانشناسی. --Ariobarzan ۰۱:۰۱, ۱۳ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

شاید، تمرکززدایی. ▬ حجت/ب ۰۸:۲۳, ۱۳ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

چندان معنا را نمی‌رساند. پاراگراف آخر اینجا را نگاه کنید. --Ariobarzan ۱۸:۰۶, ۱۳ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

متوجه نشدم. در آن پاراگراف این کلمه استفاده نشده بود، منظور چیست؟▬ حجت/ب ۱۸:۲۹, ۱۳ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

شده بود:

Finnish had a larger array of different fricatives, but has lost most of them, leaving /s/ and /h/. Fricative deletion has removed the voiced velar fricative /ɣ/, e.g. parghutin [parɣuttiin] becoming modern paruttiin. The same may also be found debuccalized, e.g. lughun → luvun.


--Ariobarzan ۲۱:۳۹, ۱۳ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

همین! آخر شما در عنوان نوشتید delocalization اما آن کلمه debuccalizatin است! به نظرم چون buc در ریشه، به معنی دهان است، مفهوم debuccalize می‌شود از دهان افتادن، یعنی که دیگر به کار نرفتن یک کلمه.▬ حجت/ب ۰۳:۵۷, ۱۴ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

!!!ببخشایید!چه سوتی ستُرگی! باورکنید پیش‌می‌آید :-| به هر روی سپاس،همین معنای واپسین مد نظر بود. ولی واژه یا اصطلاح جمع و جورتری برایش سراغ ندارید؟ --Ariobarzan ۱۱:۱۲, ۱۴ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

راستش نه. چیز بهتری به عقلم نرسید. من خیلی این کاره نیستم. شاید به‌آفرید و شروین و دیگران بتوانند ایده‌ای بهتر بدهند. ▬ حجت/ب ۱۵:۴۶, ۱۴ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)
اینها چاره‌اش منابع تخصصی به فارسی‌است. واژه‌نامه‌های پایان کتاب‌های مبانی زبان‌شناسی و اینها منظورم است. (گیرم فرهنگ جداگانه هنوز تدوین نشده‌است). اما در مورد این اصطلاح خاص با اینکه buc در ریشه به معنی دهان یا گونه (لُپ) است «از دهان افتادن» بیشتر برای خوراک به کار می‌رود. مثلاً غذا که سرد می‌شود از دهان می‌افتد. در فارسی اصطلاح «از زبان افتادن» شاید بیشتر معنا را برساند. اگر دراز است با کمی خطر کردن «زبان‌تَرکی» یا چیزی چون این شاید توان گفت. با این حال مراجعه به یک فرهنگ بسی سودمندتر است. به‌آفرید ۱۶:۲۸, ۱۴ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

اگر دوستان به فرهنگی دسترسی داشته‌باشند نیز برای ما که دستمان کوتاه‌است جای سپاس بسیار سپاس‌گذار خواهیم‌شد. --Ariobarzan ۱۹:۵۷, ۱۴ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

ما خود له‌له آن را می‌زنیم. :-) به‌آفرید ۱۹:۵۸, ۱۴ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)
debuccalization یعنی بی‌جاشدگی. یعنی وقتی یک حرف صامت ویژگی‌های آوایی خود که مربوط به جای قرارگیری آن در واژه است را از دست بدهد. همانطور که در این نوشتار می‌خوانیم:

Deletion of oral place features from consonants is called debuccalization, because loss of place is loss of the (constriction in the oral cavity. (Bucca is Latin for ‘cheek’.

در واژه‌نامهٔ زبان‌شناسی ناهید شریعت‌زاده که در خانه دارم نگاه کردم این واژه را نداشت. در اینجا هم debuccalized را مترادف با placeless آورده. به نظرم debuccalized را همان بی‌جاشده ترجمه کنیم مناسب باشد.--ماني ۲۲:۴۲, ۱۴ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

[ویرایش] چند واژه مربوط به تاریخ‌نگاری

آیا معادل خاصی برای این علوم داریم؟ اگر داریم که بفرمایید و اگر نه پیشنهاد دهید. من برای دو تا از آنها معادل پیدا کردم.

chronology : تاریخ‌شماری

genealogy: تبارشناسی

cliometrics

paleography

در مورد واژه‌ی خودزندگینامه برای authobiography هم نظر بدهید. --یوسف ۲۳:۰۱, ۱۵ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

chronology گاهشماری می‌شود. این معادل را نخستین بار تقی‌زاده مطرح کرد. به‌آفرید ۲۳:۰۳, ۱۵ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

من گاهشماری را بیشتر دیده‌ام(دست کم تاریخ‌شماری را هرگز ندیده‌ام!) و به دید من برابر خوبی هم هست. paleography هم منطقاً باید بشود پارینه‌نگاری . --Ariobarzan ۱۴:۵۵, ۱۶ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

در مورد گاه‌شماری شما درست می‌گویید، من عجله کردم. با اینحال تاریخ‌شماری هم همان معنا را می‌دهد و بعضی افراد هم استفاده کرده‌اند. پارینه‌نگاری هم به نظر من اشتباه است زیرا در این علم به بررسی دستخط‌های کهن می‌پردازند، که این معنا را نمی‌توان از پارینه‌نگاری برداشت کرد. ضمناً دوستان، خواهش می‌کنم کمک کنید! یعنی اصلاً بقیه‌ی واژه‌ها برابر فارسی ندارند؟! من همان واژه‌های بالا را به همراه چند اصطلاح جدید (به همراه توضیحی کوتاه) در زیر می‌آورم، شما هم روی آنها فکر کنید:

۱. cliometrics (به دانشِ استفاده از تئوری‌ها و روش‌های آماری اقتصاد برای بررسی تاریخ اقتصادی گفته می‌شود. «clio» نام خدای تاریخ و اشعار حماسی در اساطیر یونان باستان است. «metrics» هم از econometrics گرفته شده است.)

۲. paleography (دانش بررسی دستخط‌های کهن. «paleo» به معنی کهن است.)

۳. Contemporaneous corroboration (روشی است که توسط تاریخ‌نگار به کار گرفته می‌شود تا وی بتواند به دور از هرگونه تعصب و استنتاج‌های بقیه‌ی تاریخ‌نگاران و تنها با بررسی منابع اولیه تاریخی به اثبات یک واقعیت تاریخی بپردازد. «Contemporaneous» = معاصر، «corroboration»= تأیید یا حمایت)

۴. Prosopography (طبق تعریف خانم کاترین کیتس روهان: «Prosopography در پی نشان دادن آن است که تحلیل مجموعه‌ای از داده‌ها پیرامون شخصیت‌های قدیمی، چگونه می‌تواند ارتباط‌های گوناگون بین انسان‌های آن زمان را نشان دهد و در عین حال به بررسی شیوه‌ی عمل آن‌ها در شرایط مطابق و فراتر از بنیان‌های اجتماعی، سیاسی، حقوقی، اقتصادی و فکری بپردازد.»)

۵. Historical revisionism (به بررسی مجدد و موشکافانه‌ی رویدادهای تاریخی و دوباره‌نویسی تاریخ بنابر اطلاعات کشف‌شده‌ی جدید می‌گویند. در این روش، فرض بر این است که امکان اشتباه در تاریخ‌نگاری‌های قدیم وجود دارد.)

۶. archontology (دانش بررسی دفاتر دیوانی و مقام‌ها و مناصب دولتی، بین‌المللی، سیاسی و دینی است. archon از ریشه‌ی یونانی و عموماً به معنی حاکم، افسر یا دادرس به کار رفته است.)

۷. Psychohistory (بررسی انگیزه‌های روانی رخدادهای تاریخی)

منتظر معادل‌های شما هستم! --یوسف ۱۶:۱۹, ۲۱ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

درباره پارینه‌نگاری عرض شود که برگردان گرته‌بردارانه از paleography می‌باشد. paleo برابر با پارینه یا همان کهنه و graphy هم برابر با نگاری. از دیگر سو paleographer که از همین ریشه هست را در فرهنگ‌ها دیدم که خط‌شناس برگردان کرده‌اند. با بررسی‌ای هم که کردم کوتاه‌ترین برگردان را در فرهنگ‌ها برای paleography کتابت قدیمی دیده‌ام. با این همه می‌توانم پیشنهاد دهم که از واژه‌ای مانند پارینه‌نسک‌شناسی یا کهن‌نسک‌شناسی سود ببریم. البته به شرط آنکه برابر بهتری یافت نشود.

برای Prosopopoeia کوتاه‌ترین برابر را تجسم دیده‌ام. برای archontology شاید جایگاه‌شناسی و منصب‌شناسی بد نباشد. Historical revisionism برابر است با بازنگری تاریخی. --Ariobarzan ۲۰:۳۷, ۲۱ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

با سپاس از توجه شما، باید بگویم به دلیل آنکه این واژه‌ها مربوط به تاریخ و گذشته‌های دور هستند، بهتر می‌دانم از واژه‌هایی که قدیمی بودن و کهنه بودن را نشان دهند استفاده کنیم. از میان واژه‌هایی که برای paleography پیشنهاد دادید، «خط‌شناسی» بهتر است ولی وابستگی آن به گذشته را نشان نمی‌دهد. به نظرم «کهن‌خطشناسی» بهتر است. در مورد دو واژه‌ی دیگر باید بگویم چون نسک به معنی کتاب آمده ولی در مقابل، paleographer به کسی می‌گویند که (تا آنجا که من فهمیدم) متخصص انواع و اقسام خطوط یک زبان یا چند زبان باستانی باشد. از این رو استفاده از نسک (به نظر من) درست و دقیق نیست.
پیشنهادتان در مورد واژه‌ی archontology خوب است ولی کهن بودن را به هیچ وجه نمی‌رساند. معادل اصطلاح Historical revisionism را کاملاً می‌پذیرم. ولی برای Prosopography باید به دنبال واژه‌ای تخصصی‌تر گشت. لطفاً نظر بدهید. در ضمن از توجّه و کوشش شما بسیار ممنونم. --یوسف ۱۴:۴۸, ۲۲ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)
درود و سپاس؛راستش برداشت من این است که paleography دانش بررسی متن‌های کهن است،کهن‌خط‌شناسی تا اندازه‌ای موضوع را ریزتر و تخصصی‌تر می‌کند. شاید کهن‌متن‌شناسی یا پارمتن‌شناسی رساتر باشند. درباره Prosopography شاید بشود گذاشت پارانگاری یا پارانگاشت،آمیزه ای از پار- به معنای گذشته و انگاشتن به معنای تصور کردن. کاش کسی از دوستان به فرهنگ تخصصی‌تری دسترسی می‌داشت. --Ariobarzan ۲۲:۳۳, ۲۲ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)
فرهنگ مصور هنرهای تجسمی پرویز مرزبان برای paleography آورده «خط‌شناسی قدیمی».
تارنمای آفتاب برای cliometrics آورده باستان‌شناسی اقتصادی. فکر می‌کنم در معنی یک رشته تاریخ، تاریخ اقتصاد بهتر است.--ماني ۲۲:۳۱, ۲۵ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)
خوب آقای مانی فکر نمی‌کنید با توجه به همان فرهنگ پرویز مزبان، کهن‌خط‌شناسی (به عنوان یک رشته‌ی علمی) بهتر از «خط‌شناسی قدیمی» باشد (البته این نظر من است). ضمناً تارنمای آفتاب معادل تاریخ‌سنجی را هم برای cliometrics آورده. به نظرتان هر دو کمی عجیب نیستند. هرچند فکر می‌کنم بالاخره باید به همان «باستان‌شناسی اقتصادی» رضایت بدهم.
در مورد prosopography فکر کنم بهتر است کمی دیگر بگردیم، شاید فرجی بشود! هر دو واژه‌ی پیشنهادی یک مشکل دارند، و آن اینکه به هیچ وجه نشان نمی‌دهند که عملِ «انگاشتن» بر اساس یک سری اطلاعات تاریخی اثبات‌شده باید انجام شود. اگر کسی با این واژه‌ها از پیش آشنا نباشد، شاید فکر کند در این رشته درباره‌ی رخدادهای تاریخی داستان می‌نویسند! شاید بتوان با کمی تغییر آنها را بهتر کرد. --یوسف ۰۰:۱۱، ۴ مه ۲۰۰۷ (UTC)

[ویرایش] logograph و logographer

برابر واژگان بالا ر از دوستان خواهانم! --Ariobarzan ۲۲:۱۱، ۲۶ مه ۲۰۰۷ (UTC)