نوا، مرکب خوانی

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

نوا، عنوان آلبوم موسیقی است اثر استاد شجریان در سال ۱۳۶۵.

این آلبوم در دستگاه نوا آغاز شده و سپس در گوشه‌هایی از شور، بیات ترک و سه‌گاه ادامه می‌یابد. کلیه قطعات این آلبوم توسط پرویز مشکاتیان آهنگ‌سازی شده‌اند. اشعار این آلبوم از سروده‌های سعدی، مولانا و بابا طاهر می‌باشند. در این آلبوم، پرویز مشکاتیان، سنتور می‌نوازد. همچنین به ترتیب محمد فیروزی، بربط، جمشید عندلیبی، نی، اردشیر کامکار، کمانچه و قیچک، ارژنگ کامکار، تنبک، بیژن کامکار، دف و منصور سینکی، تار و بم‌تار می‌نوازند. محمد موسوی نیز در ساز و آواز استاد شجریان را با نی همراهی می‌کند.

این آلبوم، با قطعه «طلوع» در دستگاه نوا آغاز شده و با غزلی از سعدی در ساز و آواز با همراهی نی محمد موسوی ادامه می‌یابد:

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوق است در جدایی و جور است در نظر هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
روی اَر به روی ما نکنی حکم از آن توست بازآ که روی در قدمانت بگستریم
ما را سَری است با تو که گر خلق روزگار دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم
گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم
ما با توایم و با تو نه‌ایم اینْت بوالعجب در حلقه‌ایم با تو و چون حلقه بر دریم
نه بوی مهر می‌شنویم از تو ای عجب نه روی آنکه مهر دگر کس بپروریم
از دشمنان برند شکایت به دوستان چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم
ما خود نمی‌رویم دوان از قفای کس آن می‌برد که ما به کمند وی اندریم
سعدی تو کیستی كه در این حلقه کمند چندان فتاده‌اند که ما صید لاغریم

در ادامه، قطعه «نهفت» از استاد ابوالحسن صبا و استاد سعید هرمزی با تنظیم پرویز مشکاتیان در دستگاه نوا اجرا شده و با دو غزل از سعدی و دوبیتی‌های باباطاهر در ساز و آواز با همراهی نی توسط محمد موسوی ادامه می‌یابد:

ما گدایان خیل سلطانیم شهربند هوای جانانیم
بنده را نام خویشتن نبُوَد هر چه ما را لقب دهند آنیم
گر برانند و گر ببخشایند ره به جای دگر نمی‌دانیم
چون دلارام می‌زند شمشیر سر ببازیم و رخ نگردانیم
دوستان در هوای صحبت یار زر فشانند و ما سر افشانیم
هر گلی نو كه در جهان آید ما به عشقش هزاردستانیم
تنگ‌چشمان نظر به میوه كنند ما تماشاکنان بُستانیم
تو به سیمای شخص می‌نگری ما در آثار صُنع حیرانیم
هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم
سعدیا بی‌وجود صحبت یار همه عالم به هیچ نستانیم


غم زمانه خورم یا فراق یار کشم به طاقتی که ندارم کدام بار کشم
نه قوتی که توانم کناره جستن از او نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم
نه دست صبر که در آستین عقل برم نه پای عقل که در دامن قرار کشم
چو می‌توان به صبوری کشید جور عدو چرا صبور نباشم که جور یار کشم
شراب‌خورده ساقی ز جام صافی وصل ضرورت است که دردسر خمار کشم
گلی چو روی تو گر در چمن به دست آید کمینه دیده سعدیش پیش خار کشم


الهی آتش عشقم به جان زن شرر زآن شعله‌ام بر استخوان زن
ز شوقم برفروز از آتش عشق در آن آتش دلم پروانه‌سان زن


هزاران غم به دل اندوته دیرم به سینه آتشی افروته دیرم
به یك آه سحرگاه از دل تنگ هزاران مدعی را سوته دیرم

در پایان، تصنیف جان جهان،‌ از غزلیات مولوی اجرا می‌شود:

جان جهان دوش کجا بوده‌ای نی غلطم در دل ما بوده‌ای
آه که من دوش چه سان بوده‌ام آه که تو دوش که را دیده‌ای
رشک برم کاش قبا بودمی چون که در آغوش قبا بوده‌ای
زَهره ندارم که بگویم تو را بی من بیچاره کجا بوده‌ای
آینه‌ای رنگ تو عکس کسی است تو ز همه رنگ جدا بوده‌ای
رنگ رخ خوب تو آخر گواست در حرم لطف خدا بوده‌ای

[ویرایش] منبع

وب‌گاه شرکت فرهنگی هنری دل‌آواز