کارلوس کاستاندا
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
کارلوس کاستاندا (Carlos Castaneda) در سال ۱۹۲۶ میلادی در کاحامارکا -منطقهای در پرو- متولد شد. (البته این نکته بعد از مرگ او مشخص شد و کاستاندا قبلاً خود را متولد ۱۹۳۱ و برزیلی معرفی کردهاست. این که او به چه دلیل کشور و سال تولد خود را پنهان کرده هنوز مشخص نیست.)
او در دانشکده ملی هنرهای زیبا در لیما در رشتههای مجسمهسازی و نقاشی تحصیل کرده و در نظر داشت که مجسمهساز شود، اما به اعتراف خودش فاقد خلاقیت و قدرت تخیل کافی برای این کار بود. کارلوس در ۱۹۵۱ به آمریکا مهاجرت کرد و چهار سال بعد در دانشگاه لوس آنجلس به هدف تحصیل در رشته روانشناسی ثبت نام نمود. سپس در ۱۹۵۹ عقیده خود را عوض کرده و در رشته مردمشناسی به تحصیل ادامه داد. بالاخره در ۱۹۶۰ ازدواج کرد. تا این زمان همه چیز در زندگی او روال عادی و طبیعی خود را طی میکرد. کار، تحصیل، ازدواج و تلاش برای تشکیل یک زندگی سالم و معمولی.
ماجرای کاستاندای نویسنده و مردمشناس از آنجا آغاز میشود که او در سال ۱۹۶۰با یک استاد شمن روبرو شد. وی که برای تحقیق در مورد گیاهان توهمزا به مکزیک رفته بود، از طریق یکی از دوستانش با دون خوان آشنا شد. کاستاندا از حدود سال ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰ پیش دون خوان آموزش میدید. دون خوان ابتدا به او گفت: راه سالکان اصلی ربطی به استفاده از گیاهان توهمزا ندارد؛ ولی چون تو یک غربی غیر آشنا به این مسائل هستی اول از این گیاهان شروع میکنیم! در حالی که یک سالک اصیل نیازی به تاتوره و مسکالتیو (دو نوع گیاه توهمزا) ندارد و راه را به کمک دل انتخاب میکند. گیاهان توهمزا گیاهانی هستند که توسط سرخپوستان سونورای مکزیک مصرف میشوند و اثرات عجیب و غریبی روی شخص میگذارند. مثلاً قدرتهای شنوایی یا بینایی عجیبی به او میدهند و چیزهایی مثل این. از زندگی خود دون خوان اطلاعات زیادی نداریم. علت کماطلاعی ما از زندگی او شاید این باشد که او اجازه نمیداد کاستاندا عکسی از او بردارد یا صدایش را ضبط کند. کاستاندا از طریق او با دون خونارو هم آشنا شد که از دوستان نزدیک دون خوان بود. معروف است که دون خوان جادوگر بوده و از گفتههای کاستاندا هم چنین چیزی برمیآید؛ اما خودش میگفته: کار من جادوگری نیست؛ جادوگری گام نهادن در کوچهٔ بنبست است.
کلمنت میهان پروفسور مردمشناسی دانشگاه لوس آنجلس که بر کار کاستاندا نظارت داشت درباره این شمن سرخپوست چنین میگوید: «یکی از دلایلی که به عنوان شخصی مطلع از او ایراد میگیرند این است که او خودش فردی بیهمتاست. او در واقع عضو هیچ جامعه قبیلهای نیست. والدینش نیز عضو هیچ گروه قومی نبودهاند. بدینسان او مدتی بین سرخپوستان کالیفرنیا و مدتی در میان سرخپوستان مکزیک زیستهاست. او یاکی خالص نیست و در ضمن از اشخاصی ست که خود را بالا کشیده و خردمند شدهاست. من سرخپوستان دیگری مثل او را دیدهام، ولی آنها واقعاً کمیاب هستند. شما آدم متوسط پیدا نمیکنید که فیلسوف یا متفکر باشد و خود را با مضامینی در سطحی بسیار ظاهری و سطحی مشغول نماید.»
کاستاندا در ۱۹۶۸ اولین کتاب خود را منتشر کرد که در واقع یادداشتهای تحقیقی مردمشناسی از گفتگو با این شمن سرخپوست است و توسط دانشگاه کالیفرنیا منتشر شد. نکته قابل توجه این که کتاب کاستاندا به سادگی به چاپ نرسید. در واقع این یادداشتها که بیشتر به خاطرات شخصی شبیه بود تا تحقیقات علمی، به مدت سه سال بین اساتید دانشگاه دست به دست گشت و علت تاخیر در چاپ آن هم مخالفت شدید بعضی از آنها بود. این مخالفتها بر سه استدلال استوار بود. اول این که آنها معتقد بودند این استاد شمن که به عنوان راهنمای کاستاندا در کتاب او مطرح شدهاست، یک سرخپوست سنتی نیست و از آنجا که در نقاط مختلف مکزیک و آمریکا زندگی کرده، آموزشهای او مخلوطی ست از چند جهانبینی مختلف. دوم این که کاستاندا در نوشتههای خود اصول تحقیقی را رعایت نکرده و به جای این که از دید یک محقق بیطرف آن را به انجام برساند، عمدی یا غیر عمدی از دانستههای خود نیز در تنظیم نوشتهها استفاده کردهاست و بالاخره در نظر آنها کتاب از ارزش علمی و مردمشناسی چندانی برخوردار نبوده و چاپ آن توسط انتشارات دانشگاه در واقع اعتبار و حیثیت علمی دانشگاه را خدشهدار میکرد. علیرغم این مخالفتها، با پشتیبانی و اصرار دو پروفسوری که از ابتدا بر کار کاستاندا نظارت داشتند کتاب او سرانجام به عنوان پایاننامه فوق لیسانس، تأیید و توسط انتشارات دانشگاه لوس آنجلس منتشر شد. همسر وی مینویسد که کاستاندا همزمان با تحقیقات مردمشناسی در خصوص آیین شمنی، نوشتارهای تالکوت پارسونز، هوسرل و فیلسوف زبانشناس -ویتگنشتاین- را به دقت خوانده و بسیار تحت تأثیر پروفسور خود هرولد گارفینکل بوده که در زمینه پدیدارشناسی کار میکرد.
سومین کتاب کاستاندا با عنوان «سفر به دیگر سو» نیز با وجود انتقادهای شدیدی که در هیئت علمی دانشگاه در خصوص تردید در واقعی بودن گزارشهای او ابراز میشد به عنوان رساله دکترای وی مورد قبول قرار گرفت. از آن پس سالها در مورد زندگی خصوصی کاستاندا هیچ گزارشی منتشر نشد و او به جز چند مورد محدود در هیچ مصاحبه یا سخنرانی رسمی شرکت نکرد. قابل ذکر است که کاستاندا با انتشار آثارش بنا بر شکایت ارباب کلیسا به دادگاه کشیده شد، تا درباره نوشتههایش توضیح بدهد.
کارلوس کاستاندا را پدر عصر جدید و مشهورترین نویسنده گمنام جهان لقب دادهاند. از اولین کتاب وی که همزمان رساله فوق لیسانس او در رشته مردمشناسی بوده، تاکنون یک میلیون نسخه در زبان انگلیسی به فروش رفتهاست. شیوه نگارش کاستاندا و جذابیت فلسفه و فرهنگ تولتکهای عهد باستان که بخش اصلی نوشتههای وی را در بر میگیرد و نیز تمایل وی به گمنام زیستن شاید دلایل اصلی شهرت وی باشند. کتابهای کاستاندا از دهه ۱۳۶۰ شمسی به فارسی ترجمه شد و از همان وقت تاکنون سوالات و بحثهای زیادی در این زمینه مطرح گشته که از آن جمله میتوان به موضعگیری افرادی مثل دکتر عبدالکریم سروش با دیدی کاملاً منفی یا دیگرانی مثل تورج زاهدی با نگاهی مثبت، اشاره نمود.
از آثار وی میتوان: «آموزشهای دون خوآن»، «حقیقتی دیگر»، «دومین حلقه قدرت»، «سفر به دیگر سو»، «افسانه قدرت»، «هدیه عقاب»، «آتش درون»، «قدرت سکوت»، «کرانه فعال بیکرانگی» و «هنر رؤیا دیدن» را نام برد.
[ویرایش] منابع
- آموزش های کاستاندا (به انگلیسی)
- سایت متعلق به شاگردان وی

