از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
قِطعه مجموعهٔ ابیاتی را گویند که بر یک وزن و قافیه باشد، و از آغاز تا انجام همگی به یکدیگر مربوط بوده، پیرامون یک قصّهٔ شیرین، یک موضوع اخلاقی، یا تهنیت و تعزیت و مدح و هجو و مانند آن پدید آمده باشد. بر خلاف قصیده، بیت مَطلَع در قطعه مُصَرَّع نیست.
تعداد ابیات یک قطعه، حدّ اقل ۲، و حدّ اکثر آن به طور معمول ۱۵ است، ولی گاهی تا ۵۰ بیت و بیش از آن هم رسیدهاست.
[ویرایش] نمونههایی از قطعه
| دانی که را سزد صفت پاکی؟ |
|
آن کو وجودِ پاک نيالايد |
| تا خلق ازو رسند به آسايش |
|
هرگز به عُمر خويش نياسايد |
| تا ديگران گرسنه و مسکينند |
|
بر مال و جاه خويش نيفزايد |
| مَردُم بدين صفات اگر يابی |
|
گر نام او فرشته نهی شايد |
|
|
|
| شنیدهاید که آسایش بزرگان چیست |
|
برای خاطر بیچارگان نیاسودن |
| به کاخ دهر که آسایش است بنیادش |
|
مقیم گشتن و دامان خود نیالودن |
| همی ز عادت و کردار زشت کم کردن |
|
هماره بر صفت و خوی نیک افزودن |
| رهی که گمرهیاش در پی است،نسپردن |
|
دری که فتنهاش اندر پی است، نگشودن |
|
|
|
| خلید خار درشتی به پای طفلی خرد |
|
به هم برآمد و از پویه بازماند و گریست |
| بگفت مادرش این رنج اولین قدم است |
|
ز خار حادثه تیه وجود خالی نیست |
| هنوز نیک و بد زندگی به دفتر عمر |
|
نخواندهای و به چشم تو راه و چاه،یکی است |
| ندیده زحمت رفتار،ره نیاموزی |
|
خطا نکرده،صواب و خطا چه دانی چیست |
| دلی که سخت ز هر غم تپید شاد نماند |
|
کسی که زود دل آزرده گشت،دیر نزیست |
| هزار کوه گرت سد راه شوند برو |
|
هزار ره گرت از پا درافکنند، بایست |
|
|
|
| گلی خوشبوی در حمام روزی |
|
رسید از دست مخدومی به دستم |
| بدو گفتم که مشکی یا عبیری |
|
که از بوی دلاویز تو مستم |
| بگفتا من گِلی ناچیز بودم |
|
ولیکن مدتی با گُل نشستم |
| کمال همنشین در من اثر کرد |
|
وگرنه من همان خاکم که هستم |
|
|
|
| بر سر بازار جانبازان منادی میزنند |
|
بشنوید ای ساکنان کوی رندی بشنوید |
| دختر رز چند روزی هست از ما گم شدست |
|
رفت تا گیرد سر خود هان و هان حاضر شوید |
| جامهای دارد ز لعل و نیمتاجی از حباب |
|
عقل و دانش برد و شد تا ایمن از وی نغنوید |
| هر که آن تلخم دهد حلوا بها جانش دهم |
|
ور بود پوشیده و پنهان به دوزخ در روید |
|
|
|
| دل شناسد که چیست جوهر عشق |
|
عقل را ذرهای بصارت نیست |
| در عبارت همی نگنجد عشق |
|
عشق از عالم عبارت نیست |
| هر که را دل ز عشق گشت خراب |
|
بعد از آن هرگزش عمارت نیست |
| عشق بستان و خویشتن بفروش |
|
که نکوتر از این تجارت نیست |
|
|
|
| اهل دنیا سه فرقه بیش نیاند |
|
چون طعاماند و همچو دارو و درد |
| فرقهای چون طعام درخوردند |
|
که از ایشان گریز نتوان کرد |
| باز جمعی چو داروی دردند |
|
بر مال و جاه خويش نيفزايد |
| مَردُم بدين صفات اگر يابی |
|
که بدان،گه گه است حاجت مرد |
| باز جمعی چو درد با ضررند |
|
تا توانی به گرد درد مگرد |
|
|
|
| بهترین مراتب آن باشد |
|
کان به فضل و هنر به دست آید |
| رتبتی کان نباشد استحقاق |
|
زودش اندر بنا شکست آرد |
|
|
|
| ای خواجه رسیدهست بلندیت به جایی |
|
کز اهل سماوات به گوشت رسد صوت |
| گر عمر تو چون قد تو باشد به درازی |
|
تو زنده بمانی و بمیرد ملکالموت |
|
|
|
[ویرایش] جستارهای وابسته
[ویرایش] پیوند به بیرون
- همایی، استاد جلالالدّین. فنون بلاغت و صناعات ادبی، جلد اوّل (صنایع لفظی بدیع و اقسام شعر فارسی)، چاپ سوّم، انتشارات توس، تهران، ۱۳۶۴