ملوک ضرابی

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

كمتر كاسبی در بازارچه مروی واقع در خيابان بوذرجمهری بود كه ملوك (كوتوله) را نشناسد او به اين نام معروف شده بود آنها در مورد ارتباط ملوك با اقبال السلطان حرفهایی ميزدند. اقبال السلطان مجاور منزل ملوك زندگی ميكرد و هر وقت در منزل شروع به خواندن ميكرد، ملوك هم به وجد می آمد و با باز نمودن پنجره با آواز به او جواب ميداد، تا اينكه بالاخره ملوك با مشورت خواهران و در خفا اقبال السلطان را به استادی برگزيد و از اين نظر بود كه بازاريها حرفهایی ميزدند، و بعد كه در كار خود ورزيده شد مسئله را آفتابی كرد و خواندن را برای مردم شروع نمود. ولی پدرش حاج حسين فرش فروش بسيار متعصب بود بطوريكه وقتی شنيد دخترش صفحه ای بنام ( عاشقم من منعم نكنيد دردم برسيد) را پر كرده و ميخواهد اين تصنيف را در اختيار مردم بگذارد تصميم گرفت دخترش را بگناه اين ( جرم) معدوم كند. من با ملوك ضرابی در ارتباط مستقيم بودم و مرتبا به منزلش ميرفتم و سر سفره ناهارهايش حضور داشتم هميشه تعداد زيادی سر ميز بودند هنرمند، تاجر، دانشگاهی، موسيقيدان و خود او بالای يك ميز كه مستطيل بلند بود می نشست، بعضی ها بدون دعوت ميآمدند و ميگفتند ما از اينطرف رد ميشديم گفتيم سلامی بكنيم. او هميشه ضرب خودش را پشت صندلی گذارده بود و بلافاصله بعد از صرف غذا صندلی را عقب ميزد و با نواختن ضرب يك يا چند قطعه ضربی ميخواند، به كسی مهلت صحبت كردن نميداد از سياست، هنر، موسيقی و تعريف حكايات و اتفاقات جالب و شنيدنی همه را ميگفت و كاری ميكرد كه لذت غذا چند برابر شود. شيرين زبان بود و گفتنی های زيادی داشت. ميگفت خريد براي منزل من يك وقه يك كيلو يا دو كيلو معنی ندارد بايد يك بار انگور يك بار هندوانه و يك بار برنج بياورند. وقه بدرد من نمی خورد و به جایی نميرسد. روزی در سر ناهار تعريفی می كرد كه شنيدنی است. او در جوانی دختری بود خوش پوش، خوش رو و خوش بيان، جوانان آرزومند بودند كه با او هم صحبت شوند. او ميگفت جوانی خيلی مزاحم ميشد و ول كن معامله نبود و من نميدانستم چه كنم. بفكرم رسيد كه او را عاجز كنم تا دست از سر من بردارد. به او گفتم بسيار خوب من تو را فلان روز ساعت 3 بعد از ظهر تابستان ( زمانيكه آفتاب تهران سرسام آور است) در وسط ميدان .... می بينم و به او می گفتم اگر درست وسط ميدان نه ايستی چون من تو را نديده ام و نمیشناسم تو را پيدا نخواهم كرد حتما وسط ميدان بايست و تكان نخور. شكی نبود كه من نمیرفتم و آن بيچاره در وسط آفتاب سوزان می سوخت. فردای آنروز با من تماس ميگرفت و من با عذر خواهی و اظهار تاسف ميگفتم تو خودت مسائل خانوادگی ما را می دانی و فردا باز همان ساعت يعنی ساعت 3 بعد از ظهر در وسط ميدان باش و تكرار ميكردم درست وسط ميدان بايست تا من تو را با ديگری اشتباه نكنم. اين متد مرا از مزاحمين راحت كرده بود و همه اين ابتكار را ميدانستند و ميگفتند امروز نوبت كيست ؟ او زنی بود نسبت به زندگی بسيار خوشبين و به عقيده او در اين دو روز هستی به غير مستی و عشق به هر چه رو كنی آخرش پشيمانی است. ولی او عاشق نیكوكاری و احسان به هم نوعان بود و چون از داشتن فرزند محروم بود آنچه ميتوانست برای كودكان يتيم انجام ميداد و آنها را نزد خود ميبرد و به پرورش و تربيت آنان همت مي گماشت. ملوك ضرابی علاقه ای به تحصيل نداشت و تا كلاس چهارم ابتدایی بيشتر نخواند و ميگفت من استعداد درس خواندن ندارم او تعريف ميكرد كه ما اصلا يك فاميل كاشانی هستيم و صدا و خواندن ارث فاميلی ماست، او اضافه ميكرد كه پدرش صبح ها بعد از نماز، دعای دوازده امام را با صدای بلند و رسا ميخواند، اگر يكروز نمی خواند همسايه ها ميگفتند چه شده ؟ و به آن صدا عادت كرده بودند. ميگفت من وارث اين صدا هستم و از طاهرزاده متشكر بود كه او را خيلی هدايت كرده بود و از معلم ضرب خود حاج خان عين الدوله كه علاوه بر ضرب آهنگهای ضربی را هم به او ياد داده بود هميشه سپاسگزار بود. ملوك ضرابی اطلاعاتی در مورد رديفهای موسيقی ايرانی نداشت و خيلی علاقه مند بود كه شاگردانی داشته باشد ولی داوطلبی پيدا نشد. اولين كنسرت او در دبيرستان فيروز بهرام انجام گرفت كه شروع فعاليت های هنری اوشد و شهرت او از اين دبيرستان آغاز شد. مرحوم احمد دهقان برای شهرت ملوك ضرابی خيلی فعاليت كرد و بيستمين سال خوانندگی او را جشن گرفت و به او يك نشان فرهنگ اهداء نمودند. او در اكثر مجالس مهم در حضور سياستمداران خارجی برنامه های جالبی اجرا ميكرد و چون تنها به خواندن اكتفا نميكرد و گه گاهی با نواختن ضرب و لطيفه و جوك گویی جلسات را بسيار گرم می كرد از اين نظر در ميهمانيهای رسمی كاخ گلستان هم او را دعوت ميكردند. او طبع و نظر بالایی داشت بطوريكه علاقه مند بود كه اسمش فقط در رديف صبا، قمروزيری و ساير استادان بزرگ موسيقی ذكر شود. او اثراتی از خود بجا گذاشت چون ،"عاشقم من" ، "تو رفتی و عهد خود شكستی" ، "چه خوش صيد دلم كردی" كه اكثر آنها مورد توجه مردم قرار گرفت. او ميگفت قمر دوازده سيزده سال بزرگتر از من است و اضافه ميكرد كه روزی در منزل يكی از دوستان ( شيخ الملك اورنگ) قمر الملوك وزيری بود و شروع به خواندن كرد بعد از من هم خواستند كه بخوانم من هم مطابق معمول يك قطعه ضربي خواندم كه خيلی گرفت ولی دل تو دلم نبود. ملوك ضرابی اعتقاداتی داشت كه به آن ها احترام مي گذاشت. مثلا درب های زير زمين خانه اش را خيلی كوتاه ساخته بود بطوريكه برای رفتن به اطاق بايد بكلی خم شد و از او سوال شد چرا اينكار را كرديد به خنده گفت همه بايد تعظيم كنند تا نزد من بيايند. او به شهرستانها برای كنسرت هم نمی رفت و نرفت و سفرهای كوتاهی هم خارج از جمله پاريس كرد. زنی بود بيش از حد خير جسور و روشن فكر بطوريكه در اوائل قرن يكی از اولين هنرپيشه های زنی بود كه روی صحنه تأتر ظاهر شد و صحنه هایی چون خسرو شيرين،عدالت و ليلی و مجنون را اجرا كرد. مرحبا به اين جسارت و استعداد روحش شاد


منبع : مجله "موزیک ایران"

این نوشتار دربارهٔ زندگی‌نامهٔ افراد، خُرد است. با گسترش آن به ویکی‌پدیا کمک کنید.