الهیات
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
اِلهیات یا خداشناسی یا یزدانشناسی ادای برهان درباره خدا است. این عنوان میتواند به خوانش دیگر موضوعات دینی نیز اشاره کند.
فهرست مندرجات |
[ویرایش] الهیات در اسلام
الهیات یعنی آنچه مربوط به اله باشد و علم الهی یکی از اقسام حکمت میباشد چون حکمت شامل ریاضیات، طبیعی، و علم الهی میشود. علم الهی یعنی علم خداشناسی و خداشناسی در اسلام به معنی شناخت الله و مقربان اوست (لغت نامه دهخدا؛ واژه اله). علم الهیات به معنای مصطلح و مفهوم عرف فلسفه و کلام، مباحثی است مربوط به شناخت خدا و اثبات وجود او و صفات جلال و جمال او، از صفات ثبوتیه و سلبیه و صفات ذات و فعل.
[ویرایش] موضوع و مباحث الهیات اسلامی
مباحث و مسائل علم الهی یکی از متون حکمت است، حکمت الهی به معنی اعم حکمت مابعدالطبیعه است. علم اعلی شامل عقل و آثار آن در عالم جسمانی و روحانی، واجب الوجود، وحدانیت و نعوت جلال و فضل و عنایت او، ماوراء الطبیعه میگردد و میتوان گفت در الهیات از اثبات خدا و ادلهای که بر وجود او اقامه شدهاست و نیز صفات کمالیه او و افعال تکوینی و تشریعی او که بر حسب حکمت و لطف، صدور آن از او به اراده و اختیار واجب است، بحث میکنیم. و همچنین از سنتهای الهی در عالم خلقت و تکوین و عالم تشریع و تکلیف و نتایج و غایات افعال الهی و از افعالی که از او صادر نمیشود و عنایات عامه و خاصه او نسبت به بندگان بحث میکنیم. در این مفهوم تمام مباحث توحیدی، نبوت و شرایع و فلسفه تشریع و معاد و هر چه از جنود غیبی و ظاهری اوست، یعنی تمام علوم اسلامی وارد میشود.
[ویرایش] سیر تاریخی علم الهیات اسلامی
الهیات به معنای اخص در اسلام از ابتدای حیات دین اسلام شروع شدهاست و به گواه تاریخ علی اولین عالم علم الهیات بعد از پیامبر بود چنانکه ابن ابیالحدید که از دانشمندان اهل سنت میباشد مینویسد: حکمت و بحث در امور الهی فن احدی از عرب نبود و در کوچک و بزرگ آنها سابقه نداشت و نخستین کس از عرب که در این علوم خوض کرد علی بود که مباحث دقیق توحید و عدل در سخنانش پراکندهاست. (نهجالبلاغه ابن ابی الحدید ؛ ج۱۳ ؛شرح خطبه ۲۳۱ ؛ص۴۸). در فلسفه، علم الهیات به دو قسمت تقسیم میشود: الهیات به معنی اعم و الهیات به معنی اخص.
[ویرایش] الهیات در مسیحیت
الهیات به معنی خداشناسی است که مبین تعریف، توصیف و شناخت خدا در یک دین میباشد. در الهیات مسیحی بحث محدود به وجود خدا نمیماند بلکه موضوعات دیگری نیز مورد مطالعه و تحقیق قرار میگیرند. موضوعات عمده الهیات مسیحی عبارت اند از: خداشناسی، مسیح شناسی، تثلیث، نجات شناسی، کتابمقدس و آخرت شناسی.
مسیحیت در اوایل ظهور طی چهار قرن، دین یکه تاز میدان نبود و میبایست با اندیشههای فلسفی و عقاید دینی سراسر امپراتوری روم، مصر و فارس مبارزه کند. در جریان این کشمکشها الهیات مسیحی بنا شده، رشد کرد و شکل گرفت. بعد از قرن شانزدههم نیز دستخوش اندیشههای دوران روشنگری Enlightenment و آزاداندیشی بوده و به همین دلیل است که الهیات مسیحی بطور خیلی گسترده روی جوامع شرق و غرب پهن شدهاست. آزادی بیان و فکر در دنیای امروز غرب امکان اینرا فراهم آورده تا هرفرقه و حتی هرکلیسا الهیات مختص و منحصر بخود را ترتیب دهد. به همین دلیل ناممکن است که تعریف واحد از الهیات مسیحی ارایه کنیم که دربرگیرنده دیدگاههای تمام کلیساها باشد. ولی این به معنای اختلاف و تضاد کلی میان کلیساها نیست. همه کلیساها در موضوعات عمده دین مسیحیت باهم همنظر اند. آنچه الهیات کلیساها را از هم جدا میسازد، ختلاف نیست بلکه تفاوتها است.
مناسب است الهیات مسیحی را از دو جنبه بطور فشرده مورد بررسی قرار میدهیم یعنی از دیگاه الهیات محافظه کار و الهیات لیبرال یا آزاداندیش.
موضوعات مورد بررسی ما اینها اند:
خداشناسی Theology
مسیح شناسی Christology
تثلیث Trinity
نجات شناسی Soteriology
کتابمقدس Bible
آخرت شناسی Eschatology
الهیات محافظه کار، الهیات رسمی تقریباً همه فرقه هاست (ارتودکس، کاتولیک، پروتستانت و فرقههای غیروابسته).محافظه کاران، چه عنعنوی باشند و یا مدرن، الهیات و تعلیم پدران کلیسا را حفظ میکنند. الهیات لیبرال آنگونه که از نامش پیداست، بیانگر دیدگاهای آزاد کلیساها و افرادیست که الهیات رسمی مسیحی را نمیپذیرند. آنها طرفدار مکتب اصالت عمل Pragmatism هستند که ادعا دارد ایمان باید در چوکات جهان ایده و ایدالیسم مطالعه شود که در جهان ایده هیچ چیزی ثابت و قطعی نیست بلکه نسبی. همچنان ایمان باید در محدوده فریضههای معقول و استدلال منطقی باقی ماند.
خدا در الهیات مسیحی
خدا در الهیات مسیحی صرفاً یک قدرت نامحدود نیست بلکه خدا دارای شخصیت است. خدا در ماهیت اش درای صفا ذاتی و اخلاقی است. بحث ماهیت خدا وحدانیت را نیز دربر میگیرد. وحدانیت خدا در الهیات مسیحی به این معناست که فقط و فقط یک خدا وجود دارد. یک موجود الهی که شایسته پرستش و عبادت است. خدا آفریدگار و معمار تمام کاینات و خلقت است. تمام خلقت، در نهایت، تحت فرمان و ارادهای او میباشد. خدا حکمفرمای مطلق در خلقت است که هیچ نیازی ندارد.
اول ذات خدا: - خدا روح است. خدا جسم ندارد و به چشم بشری ما دیده نمیشود.
- خدا قایم به ذات است. خدا علت العلل است و خودش علتی ندارد.
- خدا نامحدود است. البته برای انسان که دانش محدود دارد ممکن نیست تا نامحدود بودن خدا را درک کند. در این قسمت بحثهای الهیاتی و فلسفی هنوز جریان دارند.
- خدا ازلی و ابدی است. خدا در قید زمان نیست و مانند ما گذشته، حال و آینده ندارد.
دوم صفات اخلاقی خدا: - خدا کاملا قدوس است. خدا از تمام خلقت اش جدا است. در خدا هیچ گناه، زشتی اخلاقی و اشتباه وجود ندارد.
- خدا کاملا عادل است. عدالت خدا در رفتارش با مخلوقات دیده میشود. خدا بلآخره هر عمل انسان را مورد قضاوت عادلانه قرار خواهد داد. در خدا هیچ بی انصافی نیست.
- خدا کاملا نیکو است. در خدا هیچ بدی و یا ظلم وجود ندارد. هرآنچه خدا میکند، میاندیشد و یا میفرماید همه خوب اند. محبت، رحمت، احسان و فیض خدا نشانده نیکویی خدا هستند.
سوم صفات طبیعی خدا: - خدا حاضر مطلق است. در این بخش بحثهای زیادی جریان داشته و دارند. اگر به این باور باشیم که خدا در هرچیز حاضر است پس عقیده مسیحی بسیار شبیه پنتاایزم میگردد. پنتاایزم اصرار دارد که خدا طبیعت است یعنی هرچیز خدا است و خدا هرچیز.
- خدا دانای مطلق است. خدا از هرآنچه اتفاق میافتد آگاه است. خدا از گذشته، حال و آینده باخبر است.
- خدا قادر مطلق است. برای خدا هیچ چیز ناممکن نیست. این عقیده نیز قابل بحث است. بعضی دانشمندان الهیات چنین اظهار کردهاند که خدا قادر مطلق است بر هر آنچه برایش منطقی و اخلاقی ممکن باشد. مثلا خدا نمیتواند گناه کند، زیرا اگر گناه کند دیگر او نمیتواند خدای قدوس باشد. خدا قادر به هرکاری است بشرط اینکه با دیگر صفات خدا در تضاد نباشد.
- خدا تغییر ناپذیر است. ذات خدا، صفات اخلاقی و طبیعی خدا غیرقابل تغییر اند.
مسیح شناسی
آنچه که همه مسیحیان باهم موافق اند این است که عیسای ناصری، مسیح موعود و نجات دهنده بود. الهیات محافظه کار اعتقاد دارد که عیسی شخص دوم تثلیث است که بصورت انسان تجسم یافت. او از مریم باکره متولد شد، در اسراییل زندگی کرد و در روز سوم پس از مرگ، جسماً قیام کرده زنده شد. مدت چهل روز خود را به شاگردان خود ظاهر میساخت و پس از آن در نظر جمع از شاگردان خود از زمین برخاست و به آسمان صعود کرد. عیسی مسیح بدست راست خدا نشستهاست و برای داوری تمام انسانها برخواهد گشت. عیسی مسیح نجات دهندهاست. این به آن معناست که جانش را بروی صلیب چون قربانی گناهان بشر سپرد. او با خون خود کفاره گناهان بشر را پرداخت. هرکه عیسی مسیح را به حیث نجات دهنده خود میپذیرد، خدا گناهانش را خواهد بخشید و او را از عواقب گناه و مجازات الهی خواهد رست. مسیح شناسی طی قرون متمادی توسعه یافت و در سال ۴۵۱ در شورای کارتاژ، شکل نهایی خود را گرفت که تا امروز باقی ماندهاست.
در سال ۳۲۵ شورای در شهر نیقیه Nicea دایر شد. طی این شورا اعتقادنامهای تصویب شدNicene Creed که به این وسیله الوهیت عیسی مسیح بصورت رسمی شامل الهیات کلیسا گردید ولی از تثلیث و جای مسیح در آن خبری نبود. در سال ۴۵۱ شورای دیگری در شهر کارتاژ دایر شد که تعلیم تثلیث شامل الهیات و عقاید مسیحی گردید. و عیسی مسیح دومین شخص تثلیث خوانده شد. این اعتقادنامه را بنام اعتقادنامه اتاناسیوس مینامند. از همان ابتدا اختلافات شدیدی پیرامون الوهیت مسیح وجود داشت. کلیساهای رومی، یونانی و یهودی باهم برسر این موضوع در جدل و کشمکش بودند. کلیسای یهودی که بعدها بنام ایبیونیت Ebionites شهرت یافت مخالف الوهیت مسیح بود. آنها همچنان داستان تولد عیسی مسییح از باکره را رد میکردند. مارسیون (Marcion of Sinope۱۶۰-۸۵) عقیده داشت که «یهوه» Jehovah خدای یهودیان، خدای شریر است. در مقابل عیسی مسیح خدای کلیسا، خدای نیکی است. نظریات او تعدادی زیادی از مسیحیان دورانش را تحت تاثیر قرار داده بود. قرن چهارم شاهد کشمکشهای میان کلیسای شرق به رهبری آریوس (۳۳۶-۲۵۰ Arius) و کلیسای غرب رومی بود. آریوس ادعا داشت که عیسی مسیح پسرخدا و موجود آسمانی است ولی دارای الوهیت مانند خدا نیست. مسیح اولین مخلوق خداست.
الهیات لیبرال الوهیت مسیح، تولد از باکره و قیام جسمانی مسیح را رد میکند. تأکید لیبرالها بالای نمونهای اخلاقی و روحانی عیسی مسیح است. مسیحی بودن به معنای باور داشتن به داستانهای کتابمقدس نیست بلکه به معنای پیروی از سرمشق مسیح است. اما لیبرالها نظریه واحدی پیرامون ماهیت مسیح ندارند. آیا او واقعاً یک موجود آسمانی بود؟ قیام او از مرگ چه معنی میدهد؟ ناجی بودن مسیح چه حدودی دارد؟ و معجزات او تا چه حدی حقیقت دارند؟ اینها سوالات مورد بحث لیبرالها هستند. بطورمثال آنها قیام مسیح را چنین تفسیر میکنند که هرگاه شخصی از مسیح پیروی میکند به معنای این است که گویا عیسی مسیح درزندگی او قیام کرده و در قلب او زندهاست. بدین وسیله قیام مسیح را نه به شکل لغوی و تحت الفظی بلکه بطور روحانی آن تعبیر مکنند. همچنان معجزات مسیح را نیز تفسیر روحانی میدهند. مثلاً روایت شفای مرد نابینا بنام بارتیموس. مسیح چشمان او را شفا داد و بینایی به چشمانش بخشید. از دیدگاه لیبرال بارتیموس نمونه ازشخصی است که با پیروی از مسیح چشمان قلب و روحش بینا میشود. همگی مان قبل از مسیحی شدن کور بودیم ولی مسیح چشمان ما را بینایی بخشید تا حقیقت خدا را ببیینم.
بیشترین انتقاد لیبرالها بالای داستان تولد مسیح از مریم باکرهاست. سوال این است که چرا رسولان مسیح و بخصوص پولس هیچ ذکری از تولد مسیح از مریم باکره نمیکند. در حالیکه مهمترین جشن مسیحیان جشن کرسمس و تولد مسیح است، در انجیل بجز دو جای (انجیل لوقا و متی) دیگر ذکری نیامدهاست. از سوی دیگر از تاریخ میدانیم که جشن کرسمس مختص به مسیحیان نبود. بلکه قرنها قبل از ظهور مسیح، در ایران، یونان، و روم رایج بود. فرعونهای مصر و امپراتوران رومی، اسکندر کبیر و زرتشت همه ازباکرهها متولد شده بودند.
تثلیث
گرچه تعلیم تثلیث اعتقاد کلیسای کاتولیک است ولی پروتستانتهای محافظه کارهمچنان عمیقاً به آن ایمان دارند.
تثلیث اقدس به معنای این است که در خدای واحد سه شخص وجود دارد (پدر، پسر و روح القدس) که هم ذات اند. این اشخاص متمایز اند ولی نه مختلف. تثلیث به معنای وحدت سه خدا نیست بلکه به معنای شامل بودن سه شخص در وجود خدای یکتا.
تعلیم تثلیث خیلی پیچیده و بعضاً مغشوش است. تعدادی زیادی از مسیحیان تعریف واقعی تثلیث را نمیدانند. محافظه کاران درک تثلیث را بخاطر مغلق بودنش، سر الهی و رمز الهی میدانند. زیرا از توضیح آن اکثراً عاجز هستند. بیلی گراهام بزرگترین چهره و رهبر کلیسای انجیلی میگوید: «من به تثلیث عقیده دارم ولی از من توضیحی در این باره نپرسید.»
تعریف تثلیث
تثلیث به معنی اینکه خدا موجودی است متشکل از سه شخص، یا خدا دارای سه شخص میباشد. در عین حالیکه یک خدا وجود دارد ولی خدا در وجود خودش سه شخص متفاوت را دارا است. این سه شخص یعنی خدای پدر، خدای پسر و خدای روح القدس، گرچه در ماهیت یکی هستند ولی در شخصیت متفاوت اند. خدای پدر، خدای پسر و خدای روح القدس با هم تفاوت دارند و نه فرق. آنها با هم مساوی و برابر اند. از نگاه ماهیت الوهیت هرآنچه خدای پدر است خدای پسر نیز است و خدای روح القدس همچنان. در عین حالیکه از هم جدا هستند با یکدیگر در تضاد نیستند. آنها از هم متمایز هستند ولی نه قابل تقسیم. تعریف نهایی و رسمی کلیسا از تثلیث در سال ۴۵۱ میلادی در شورای کالسدون پذیرفته شد. در این اعتقادنامه که بدست اتاناسیوس (۳۷۳-۲۹۵) نوشته شد آمدهاست: «ما خدای واحد را که دارای تثلیث میباشد و تثلیث را که دارای وحدت میباشد عبادت مینماییم. شخصیتهای تثلیث از همدیگر متمایز اند وی ذات الهی را قابل تقسیم نمیدانیم.»
در کتابمقدس هیچ ذکری از تعلیم یا واژه تثلیث نیامدهاست. هیچ تعریف و یا توضیحی در این باره داده نشدهاست نه بوسیله پیامبران قبل از مسیح، نه بوسیله خود مسیح و نه رسولان بعد او. تعلیم تثلیث راه طولانی و پر خم و پیچ را طی نمود تا اینکه تعریف واحد بخود گرفت و تاج مقدس ایمان کلیسای جهانی گردید.
اولین شخصی که کلمه تثلیث را در زبان لاتین (Trinitas) استفاده کرد ترتولیان (۲۲۵-۱۶۰ Tertullian) بود. او خدا را به هنرمندی تشبیه میکرد که در درام با ماسکهای متفاوت درنقش اشخاص متفاوت بازی میکند. به نظر او خدا صرف یک شخص بود که در سه نقش ظاهر میشد.
بعدها در شروع قرن سوم شخصی بنام سابلیوس تثلیث را طوری تعریف و تشریح میکرد که وحدانیت خدا را تا حد ممکن حفظ نماید. تعلیم او به عنوان مودال مونارخیزم شناخته شدهاست. وی ادعا میکرد که خدا صرف یک شخص است که خود را به صورتهای متفاوتی یعنی در سه شخص آشکار میکند. مانند شخصی که در خانه پدر است، در دفتر کارمند است و در میدان ورزش ورزشکار ولی در حقیقت یک شخص است. ولی نظریات سابلیوس از سوی کلیسای کاتولیک رد شد. زیرا در تعلیم کاتولیک، خدا سه شخص جداگانه بود نه یک شخص واحد.
اعتقادنامه اتاناسیوس Athanasian Creed یا تثلیثی که از سال ۴۵۱ میلادی تا امروز باقی ماندهاست:
"هرکه میخواهد نجات یابد قبل از هرچیز لازم است ایمان کاتولیک را بپذیرد. هرکه این ایمان را کامل و بدون عیب نگه ندارد بدون شک برای همیشه هلاک میگردد. ایمان کاتولیک این است که، ما خدای واحد را در تثلیث و تثلیث را در اتحاد (اتحاد سه شخص) میپرستیم. بدون اینکه اشخاص (اشخاص تثلیث) را باهم بیآمیزیم یا ذات جوهر آنها را تقسیم کنیم. زیرا شخص پدر یکی، دیگری شخص پسر و دیگری شخص روح القدس است. اما الوهیت پدر و پسر و روح القدس یکی است. جلال آنها مساوی است و شان آنها ابدی و مساوی. آنچنان که پدر است، پسر است و و روح القدس است. پدر آفریده نشده، پسر آفریده نشده و روح القدس آفریده نشدهاست. بی پایان است پدر، بی پایان است پسر و بی پایان است روح القدس. با آن هم، سه جاودانیها، بی پایانها نیستند بلکه یک جاودانی و بی پایان. همان طور که پدر قادر مطلق است، پسر قادر مطلق است و روح القدس قادر مطلق است. با آن هم سه قادر مطلقها نیستند بلکه یک قادر مطلق است. همانطور که پدر خدا است، پسر خدا است و روح القدس خدا است. با آن هم، سه خدایان نیستند بلکه یک خدا است. همانطور که پدر خداوند است، پسر خداوند است و روح القدس خداوند است. با آن هم، سه خداوندها نیستند بلکه یک خداوند است. زیرا به قسمیکه واقعیت مسیحیت برای ما لازم دانسته تا هر شخص را جداگانه خدا و خداوند بدانیم، از طرف دین کاتولیک منع شدهایم تا بگوییم سه خدا یا سه خداوند وجود دارند. پدر بوسیه هیچ کسی ساخته یا آفریده یا تولید نشدهاست. پسر صرف بوسیله پدر، نه ساخته یا آفریده شده، بلکه تولید (آورده) شدهاست. روح القدس بوسیله پدر و پسر، نه ساخته یا آفریده شده، بلکه فرستاده شدهاست. یک پدر است نه سه پدران، یک پسر نه سه پسران و یک روح القدس نه سه روح القدس. در این تثلیث هیج یک قبل یا بعد از دیگری نیست، یا بزرگتر یا کوچکتر بلکه این سه اشخاص با هم مساوی اند و همه ابدی اند. پس در همه چیز، چنانچه قبلا ذکر شد، اتحاد در تثلیث و تثلیث در اتحاد قابل پرستش است. پس هرکه میخواهد نجات یابد، باید این عقیده را در باره تثلیث داشته باشد. همچنان برای نجات ابدی لازم است که شخص به تجسم عیسی مسیح خداوند ایمان داشته باشد. عقیده درست این است که ما ایمان داریم و اقرار میکنیم که خداوند ما عیسی مسیح پسر خدا، هم خدا و هم انسان است. او خدا است زیرا که او از طبیعت خدا تولید (بیرون آورده) شده و انسان است زیرا از طبیعت مادرش (انسان) تولد شدهاست. کاملا خدا و کاملا انسان، با روح و جسم انسانی. مساوی با پدر چون الوهیت دارد و کمتر از خدای پدر چون انسان است. باوجودیکه هم خدا است و هم انسان، ولی دو (شخص) نیست بلکه یک مسیح. او یک (شخص) است نه برای اینکه خدا به انسان تبدیل شده باشد، بلکه او چون خدا، انسانیت را بخود گرفتهاست. او یک است نه برای اینکه این دو طبیعت (الهی و انسانی) با هم مخلوط شده باشند، بلکه برای اتحاد در شخص (اتحاد الوهیت و انسان در یک شخص یعنی مسیح). زیرا همچنانکه روح و جسم یک انسان است، خدا و انسان یک مسیح است: که رنج کشید تا ما را برهاند، به جهنم نزول کرد، در روز سوم از مردگان زنده گردید، به آسمان صعود کرد و بر دست راست خدا نشستهاست، از آن جاییکه خواهد آمد تا داوری کند بالای زندگان و مردگان. و در زمان برگشت او تمام انسانها باید جسما زنده شوند و حساب اعمال خود را بدهند. و آنانیکه اعمال خوب کردهاند به حیات جاودانی روند، اما آنهاییکه بدی کردهاند به آتش ابدی. این است ایمان کاتولیک، هرکه با صداقت به این (اعتقادنامه) ایمان ندارد نمیتواند نجات یابد. جلال بر پدر، پسر و روح القدس باد. چنانکه در ابتدا بوده، حالا است و برای همیشه خواهد بود؛ بی پایان. آمین."
الهیات لیبرال علاقه مندی به تثلیث ندارد. لیبرالها عموماًً این تعلیم را رد میکنند. زیرا در کتابمقدس اصطلاحات مانند تثلیث، خدای پسر و یا خدای روح القدس دیده نمیشوند. هیچ نوع ذکر یا تعریفی یا توضیحی از تثلیث در آن نیست. کلیسای اولیه با تثلیث هیچ آشنایی نداشتند. اگوستین یکی از مهمترین پدران کلیسا، به این باور بود که خدای پدر برتر از عیسی مسیح و روح القدس است و اینکه عیسی مسیح همیشه مطیع پدر میباشد. در صورتیکه تثلیث مهمترین رکن ایمان مسیحی میبود به اصطلاح دیگر، اساس اعتقادات مسیحی میبود، میبایست عیسی مسیح و یا پولس رسول در این مورد توضیحاتی فصیح و جامع ارایه میکردند ولی ایشان هیچ اشارهای به آن نکردهاند. این یک حقیقت مسلم است که تثلیث از کشفیات و دست آوردهای رهبران کلیسا طی قرون سوم تا پنجم میلادی میباشد. گرچه ممکن آنها با صداقت خواستهاند خدا را تعریفی جدیدی بدهند که فراتر از کتابمقدس باشد، ولی با آنهم به حکمت و کشف انسانی خود بیشتر اتکا نمودهاند تا به الهام خدا یعنی کتابمقدس.
نجات شناسی
در بحث نجات شناسی در الهیات مسیحی این سه موضوع مفصلاً مورد بررسی قرار میگیرند: انسان، گناه و نجات.
اول شناخت انسان: مهمترین مسله درالهیات مسیحی در مورد انسان این است که خدا انسان را به شباهت خودش (خدا) خلق کرد. این بدان معناست که انسان از لحاظ روحانی، اخلاقی و عقلی به خدا شباهت دارد. شباهتهای روحانی و اخلاقی خدا مانند قدوسیت، عدالت و معرفت در انسان دیده میشود. همجنان شباهتهای دیگری الهی در انسان یافت میشود مثلاً انسان خود موجود خالق است. او میسازد و طرح کرده اختراع میکند. بطور مثال به هنرهای نقاشی و موسیقی بنگرید. نقاشی که با دقت و عشق، منظرهای زیبای از طبیعت را روی تابلو نقاشی میکند در حقیقت تقلید از عمل خالق است. یک کامپونیست آهنگ را خلق میکند.
شباهت دیگر این است که انسان قدرت حکومت و تسلط بالای طبیعت را دارد. ویژگی خاص انسان که او را از سایر موجودات متفاوت میسازد، روحانیت اوست. انسان یگانه مخلوقیست که میخواهد و میتواند با خالق اش مشارکت داشته باشد و محبت و اطاعت اش را در قالب پرستش به خدا بیان کند.
انسان یگانه موجودیست که میتواند از زندگی و طبیعت لذت ببرد. او میتواند بگوید: وه، چه غروب زیبایی! در حالیکه سایر حیوانات این خصوصیت را ندارند. او همچنان میتواند بگوید: صلح از جنگ بهتر است و بخشش از انتقام نیکوتر!
وجه دیگر تمایز انسان، وجدان اوست.
پیرامون اینکه انسان از چند بخش ساخته شدهاست، تفاوتهای زیادی وجود دارد. عموماً مسیحیان عقیده دارند که انسان از سه بخش ساخته شده یعنی بدن، روان و روح. ولی دانشمندان کتابمقدس که واژههای روح و روان را مطالعه میکنند در این قسمت باهم نظر واحد ندارند. بهرحال، الهیات مسیحی تأکید میکند که گناه، شباهت خدا در انسان را بشدت ویران کردهاست. بعضاً به مشکل میشود شباهتهای اخلاقی خدا را در انسان مشاهده کرد.
دوم شناخت گناه: یک تعریف از گناه چنین است: «عدم مطابقت با قانون اخلاقی خدا در عمل و فکر و حالت.» گناه سرکشی انسان از فرمان خداست. آنچه خدا منع کردهاست ولی انسان تمرد کرده به آن دست زدهاست. گناه بی تقاوتی انسان از فرمان خدا است. آنچه خدا انتظار داشته ولی انسان بی مروت در عمل آن غفلت کردهاست. سرچشمه گناه، در الهیات مسیحی غرور و خودخواهی انسان است. انسان بجای خداخواهی خودخواهی کردهاست. الهیات محافظه کار بر اساس داستان آدم و حوا نقشی زیادی به شیطان میدهد. شیطان حوا را فریب داد تا از خدا نافرمانی کند و آدم بجای اتکأ به خدا به حرف زنش گوش داد و هر دو از میوه درخت ممنوع خوردند و در نتیجه به گناه گرفتار شدند. الهیات محافظه کار عقیده دارد که همه انسانها گناه را از آدم و حوا به ارث بردهاند. هرطفل نوزاد، گناهکار بدنیا میآید. گناه صرف یک عمل نیست بلکه حالت است که انسان در آن قرار دارد و بنام حالت سقوط یاد میشود. عقیده گناه ارثی را اگوستین (۴۳۰-۳۵۴) وارد الهیات کلیسا نمود. عقیده گناه ارثی و حالت سقوط انسان به آسانی وارد الهیات کلیسا نشد بلکه با مقاومتهای شدیدی برخورد. یکی از این اشخاص بنام پلاگیوس (۴۴۰-۳۵۴) بود. او به این باور بود که گناه آدم صرف به خودش تأثیر داشت و روح هرانسان مستقیماً بوسیله خدا خلق میشود. خدا صرف گناهانی را در حساب شخص میاندازد که شخصاً و عمداً انجام دادهاست.
ناگفته نماند، کلیسای ارتودکس و نهضت میتودیست پروتستانت گرچه محافظه کار اند ولی به تیوری گناه ارثی عقیده ندارند. بلکه به این باور اند که انسان بیمار است و تمایل به گناه دارد. صرف وقتی انسان آگاهانه مرتکب گناه میشود، خطاکار محسوب میشود نه قبل از آن.
مرگ، بیماریها، رنج، خشونت، شرارت اخلاقی و مصیبتهای طبیعی همه پیامدهای گناه آدم و حوا هستند. زیرا خدا، هم جهان و هم انسان را لعنت کردهاست.
الهیات لیبرال و حتی بعضی از محافظه کاران امروزی عقیده گناه ارثی را رد میکنند. در ایام گذشته گناه یا جرم یک شخص تنها منخصر بفرد خودش نبود بلکه خانواده اش حتی تمام محل در جرم او شریک و پاسخگو بودند. اما در جوامع امروزی هرکس مسءول عمل خودش است. دیگر عادلانه نیست که فرزند، پدر و یا خانواده شخص را شریک و مسءول جرم او بدانیم. سوال مشکل این است که چرا خدا طفل بیگناه که هنورهیچ خطای نکرده، بخاطر گناه آدم و حوا مجازات کند؟ گناه یک شخص در حساب دیگری انداختن عدالت نیست. در الهیات لیبرال گناه، خودخواهی وشرارت فردی خود شخص است که اکثراً بدلیل جهالت و عدم شناخت حقیقت و عدالت انجام میشود. لیبرالها به وجود شیطان، موجود با شعور و رقیب خدا باور ندارند. شیطان یعنی عدم معرفت، شیطان یعنی خودخواهی، ظلم و شرارت انسان.
سوم نجات شناسی: نجات به معنی رستن از حالت گناه آلود و دست یابی به تجدید حیات. در الهیات مسیحی نجات وابسته به فیض خدا است. فیض به معنای عطای خدا به انسان گمشده که لایق آن نیست. فیض خدا برای انسان رایگان است ولی برای خدا خیلی قیمت تمام شدهاست. خدا پسرش عیسی مسیح را فرستاد تا بروی صلیب بمیرد و کفاره گناهان بشر را بپردازد. خون مسیح چون خون قربانی ریخت تا عدالت خدا برقرار شود. او مجازات گناهان بشر را بخود گرفت و بجای ما مرد. خدا او را بروی صلیب ترک کرد. این ترک شدن حق هرانسان گناهکار بود ولی عیسی مسیح آنرا بخود گرفت. وقتی مسیح قیمت گناهان ما پرداخت و رسالت اش را کامل گردانید خدا او را از مردگان برخیزانید. حال هرآنکه عیسی مسیح را به حیث جانشین خود میپذیرد و هرکه او را چون فدیه گناهان خود میپذیرد و هرکه او نجات دهند خود میداند میتواند مطمین باشد که خدا گناهانش را بخشیده و حیات جاودان به او عطا فرمودهاست. این است فیض خدا.
نجات در الهیات مسیحی وابسته به اعمال خوب و کارهای ثواب خود انسان نیست بلکه وابست به ایمان شخص به عیسی مسیح و پذیرش فیض خدا. اعمال نیک ثمره و ثبوت نجات شخص است.
پروسه نجات با توبه آگاهانه شخص شروع میشود. توبه از گناه و اعمال پلید گذشته نه بخاطر ترس از جهنم بلکه بخاطر محبت به خدا. قدم دوم ایمان است یعنی پذیرش آگاهانه فیض خدا. قدم سوم بازگشت است که هرمسیحی در عمل نشان میدهد که اراده، احساسات و دانش اش برای جلال خداست. عطیه خدا برای انسان بازگشته تولد تازهاست. چگونگی تولد تازه بحث مغلق در کلیساها است و تعریف بخصوصی ندارد. بهرحال تولد تازه به معنای تازگی فکر، عمل و روح انسان است. وقتی فرد مسیحی نشان میدهد که طرز دید او احساس او و اعمال او در برابر دیگران تغییر کرده و در حالت تغییر است در حقیقت نمایانگر تولد تازه اوست. نتایج نجات چهها اند؟ عادل شمردگی: یعنی خدا شخص گناهکار را بخشیده شده اعلام میکند. فرزند خواندگی: شخص مسیحی فرزند خدا است و حق دارد خدا را پدر خطاب کند. تقدیس: خدا فرزندش را تقدیس میکند یعنی جدا میسازد تا وقف او شود.
پیرامون اینکه خود شخص چه نقشی در نجات خود دارد دو عقیده متفاوت در الهیات مسیحی جریان دارد. یکی ایده کالفین (۱۵۶۴-۱۵۰۹ John Calvin) است که ادعا داشت نجات براساس پیش گزینی خدا است. یعنی خدا بدل خواه خود از قبل اشخاصی را برگزیده و ایمان را صرفاً به آنها عطا میکند تا نجات یابند. در این دیدگاه ایمان و نجات محض فیض خداست. نجات فیض است و انسان نمیتواند بخود ببالد. دیدگاه دوم از ارمینوس (۱۶۰۹-۱۵۶۰ Jacobus Arminius) است. او ایده پیش گزینی را قبول نداشت. خدا هیچ کسی را از قبل بر نگزیدهاست و نجات انسان وابسته به انتخاب خودش است. ایمان یک عمل فردی است نه عطیه خدا.
الهیات لیبرال نجات را کاملاً وابسته به قربانی عیسی مسیح نمیداند. سوال بر سر سرنوشت کسانی است که قبل از مسیح میزیستند، آیا آنها از فیض خدا محروم اند؟ زیرا شانش ایمان آوردن به عیسی مسیح را نداشتند. و هم کسانی که هرگز چیزی از پیام انجیل و فیض خدا نشنیدهاند آیا اینان همه از بخشش گناهان محروم اند؟ لیبرالها عقیده دارند که خدا انسان را همچنان به تناسب اعمالش داوری خواهد کرد. در حالیکه محافظه کاران عقیده دارند که همه کسانیکه شانس دریافت پیام انجیل را نداشتهاند به دوزخ خواهند رفت.
کتابمقدس
کتابمقدس در طول ۱۵۰۰ سال بوسیله ۴۰ شخص به تحریر در آمدهاست. این کتاب شامل ۶۶ کتاب جداگانهاست که با هم کاملاً همآهنگی دارند. کتابمقدس به زبانهای عبری، آرامی و یهودی نوشته شدهاست.
الهیات محافظه کار تمام کتابمقدس را الهام خدا میداند و هیچ کلمهای را در آن از انسان نمیداند. گرچه بدست انسان نوشته شده ولی همه الهام خداست.
در الهیات مسیحی علم تأویل یا exegesis و علم تعبیر hermeneutics تدریس میشود. تأویل به معنی مطالعه و تحقیق کتابمقدس به منظور کشف معنای اولیه که مقصود نویسنده بودهاست. تعبیر به معنی کشف پیام کتابمدس برای انسان امروزی. همچنان الهیات مسیحی خود را مشغول نقد کتابمدس میسازد که این نقد به درجات و اشکال مختلف صورت میگیرد. مثلاً نقد نسخ یا Textual Criticism به سوالات پاسخ میدهد مثل، نویسنده این قسمت یا کتاب کی بوده، در چه زمانی نوشته شده، در کجا و برای کی نوشته شدهاست وغیره. نقد برتر یا Higher Criticism بیشتر بوسیله لیبرالها صورت میگیرد و این نقد اعتبار کتابمقدس را زیر سوال میبرد. آیا واقعاً موسی نویسنده پنج کتاب تورات بوده است؟ چه اسنادی برای ثبوت این فریضه داریم؟ این اسناد چه اعتباری دارند؟ چنین سوالات و مجهولات طی نقد برتر بررسی میگردند.
نقدتاریخی و نقدادبی نیز اهمیت زیادی در الهیات مسیحی دارند.
لیبرالها الهامی بودن کتابمقدس را زیر سوال میبرند. تعدادی از آنها به این باور اند که کتابمقدس نه کمله به کلمه الهام خداست بلکه پیام آن میتواند الهام خدا باشد. نسخههای اصلی کتابمقدس همه از بین رفتهاند و ما هیچ یک از آنرا بدست نداریم هرچه هست همه کاپیهای نسخه هاست و این کاپیها تفاوتهای زیادی باهمدیگر دارند. پس چه بگوییم، آیا همه این کاپیهای متفاوت از خدا الهام شده اند؟ نتیجه گیری واقعی بینانه این است که پیام کتابمقدس الهام خداست، زیرا گرچه واژهها در کاپیها باهم تفاوت دارند ولی همه صرفاً یک پیام را میرسانند.
آخرت شناسی
در آخرت شناسی مسیحی موضوعات چون بازگشت مسیح، رستاخیز مردگان، داوریها، سلطنت هزارساله مسیح و آسمان و زمین جدید و... تدریس و مطالعه میشوند. در زیر بطور فشرده از این موضوعات نام میبریم.
بازگشت اول مسیح: عیسی مسیح کاملاً برزمین نمیآید بلکه ایمانداران ربوده میشوند تا در هوا مسیح را ملاقات کنند. مسیحیان وفات یافته قیام میکنند ولی آنانیکه زندهاند ربوده میشوند. مسیح پیروان خود را پاداش میدهد.
بازگشت دوم مسیح: بعد از ربوده شدن، سالهای مصیبت و سختی فرامیرسد. برای هفت سال مردم جهان دچار مصیبهای طبیعی و انسانی قرار میگرند. قدرتهای بزرگ دنیا علیه یهودیان در اسراییل جبهه میگیرند تا آنرا از بین ببرند. ناگهان عیسی مسیح در مقابل چشمان همه با فرشتگانش ظاهر میشود و دشمنان اسراییل و حکومتهای شریر را از بین میبرد. بعداً مسیح برای هزار سال بر جهان حکومت میکند در پایان این دوره همه مردم (غیر مسیحیان) از مرده و زنده نزد تخت مسیح حاضر میشوند و مورد داوری قرار میگیرند.
دوره هزار ساله: اکثراً عقیده بر این است که مسیح برای هزار سال حکومت خواهد کرد. این دوره صلح، عدالت و رفاه خواهد بود. بعد از این دوره، زمان داوری فرا میرسید. شیطان با فرشتگان و کسانیکه پیروی شیطان بودهاند به دریاچه آتش افگنده میشوند.
(پیرامون زمان دوران مصیبت و زمان حکومت هزار ساله مسیح، توافق نظر میان مسیحیان وجود ندارد.) آسمان و زمین جدید: بعد از داوریها، خدا آسمان و زمین را از نو بنا خواهد کرد.
بهشت در الهیات مسیحی جای مشارکت با خداست. در بهشت ایمانداران خدا را میپرستند و جلال میدهند. بهشت جای صفا، قدوسیت و سلامتی است.
دوزخ جای عذاب و رنج دایمی توصیف شدهاست. کتابمقدس میفرماید که دوزخ برای شیطان و فرشتگانش مهیا شده ولی انسانهای خداناترس نیز به آنجا خواهند رفت.
در الهیات لیبرال نیازی به رستاخیز جسمانی نیست. حتی عیسی مسیح نیز جسماً قیام نکرده بلکه در روح. پولس رسول مینویسد: «جسم نفسانی کاشته میشود و جسم روحانی برمیخیزد.»
لیبرالهای مسیحی و حتی تعداد از محافظه کاران، وجود دوزخ را نمیپذیرند. به عقیده آنها، کسانیکه در این جهان نخواستهاند با خدا باشند و از نیکویی و عدالت متنفر اند، شایسته زندگی نیستند و برای ابد هلاک خواهند شد. اصلاً نیازی به دوزخ و یا آتش جاودان و عذاب بی پایان نیست. پس انسانها به دو گروه تقسیم میشوند: آنانیکه میخواهند با خدا باشند و در آینده جاودانه با خدا خواهند بود و آنانیکه برای ابد نابود خواهند شد.

